یادداشت نیایش بهرامی
1402/1/9
خانم اعتصامی از کمبود ستاره ناراحت نشوید!بجایش برای شادی روح تان صلواتی ختم میکنم! نه «آدمِ شعر » بودم و نه آدمِ شعر در دور و اطرافم تا آن سال ها دیده بودم. اینکه کتاب شعر بخوانم و بخرم که کلا تعریف نشده بود... در همان روز های خوش شروع مدرسه، که دیگر بزرگ شده بودیم، دیگر فرممان سورمه ای رنگ بود و مقنعه سفید نمیپوشیدیم، یکی یکی معلم ها میآمدند ورود مان را به مقطع جدید تبریک میگفتند، کمی که خوش و بش کردند زهر چشم میگرفتند، تاریخ امتحان ها را تا خودِ خرداد معین میکردند که مبادا پر شود و میرفتند. بالاخره نوبت به ادبیات رسید، خانم معلم همه تشریفات هفته اول مهری را به رسم دبیران پیشین انجام داد تا اینکه گفت: و اما امتحان شعر حفظ تون. خوب تا اینجایش چیز جدیدی نبود، لابد باید دو تا شعر برای نوبت یک و دو تا برای نوبت دو از کتاب حفظ میکردیم. همانطور که از فهرست به دنبالِ «شعر آسون ترا » بودم خانم گفت: میروید دیوان پروین اعتصامی را میگیرید و شروع میکنید به خواندن، به ازای هر جلسه باید خوانش یک شعر را تمرین کنید، زمان امتحان هم که شد باید هر کسی شعری متفاوت را حفظ کند و اولویت انتخاب با کسی است که زودتر شعر را حفظ کند. من که نفهمیدم چه شد! فقط انگار باید با شعر «یه کار اضافه ای » میکردیم... از همان ظهر آمدم خانه و غر زدم تا خود اولین جلسه که قرار شد خوانش شعر تمرین کنم. شعر خواندن من برای جلسه اول همانا و تا آخر هفته کل دیوان را تمام کردن همان. خانم معلم و پروین من را با شعر آشتی دادند. هرچند هنوز از شعر میترسم! احساس میکنم شعر با من حال نمیکند :/
12
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.