یادداشت حــدیث کریمی

        از رنج روزگار کجا می‌توان گریست؟/از جبرِ اختیار کجا می‌توان گریست؟

بی عطر و بی شکوفه چو گل‌های کاغذی/ در موسم بهار، کجا می‌توان گریست؟

شد هفت خط جان و جهان خالی از شراب/ از جور کردگار، کجا می‌توان گریست؟

ما بی دیار،در وطن خویش مانده‌ایم/بر مرگ بی‌مزار، کجا می‌توان گریست؟

گفتی که در مقام رضا، جای شکوه نیست/ای آفریدگار! کجا می‌توان گریست؟

همواره باختن به حریفی که غایب است/ماییم و این قمار...، کجا می‌توان گریست؟
      
11

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.