یادداشت زینب
1400/4/29
4.1
93
سالِ بلوا نوشتهی عباس معروفی داستانی بلند است که در هفت[شب] توسط نوشافرین دخترِ سرهنگ نیلوفری و نویسنده روایت میشود. این کتاب سه اسطوره/قربانی دارد: سیاوش، حسین و اسماعیل و از طرف دیگر شخصیتِ نوشا که دلباختهی حسینای کوزهگر و بوی خاکِ دستانش شد. علاقهام به این کتاب بیش از آنکه به خاطر موضوع و نحوهی داستانپردازی باشد به خاطر این بود که بخشی از آن مرور خاطراتی نزدیک بود و سر باز کردن زخمی که به غایت دوست میداشتمش. فارغ از این حس به خاطر نحوهی روایت (روایت غیرخطی) و بههمریختگی تقدم و تأخر وقوعِ رویدادها، نحوهی فضا سازی(برای مثال کارگاهِ تاریک و نمورِ حُسینا) و حسآمیزیها(بوی خاکِ دستانِ حسینا) در ما گاه دلهره و آشوب و گاه آرامش و اندوهی ایجاد میکرد که درخور و متناسب با داستان و احوالِ نوشا، حسینا و... بود و موجبِ همذات پنداریِ دوچندان با ایشان میشد. عباس معروفی خوب میداند چه چیز را چگونه بیان کند بطوریکه زخمهای همیشه باز را از پسِ پشتِ خاطرات بیرون بکشد و یا خواننده را به چنان باوری از رخداد برسانه که گویی کتاب را زیسته است و بیشترین اثر را بر مخاطبش بگذارد. __________________ بُرِش: [حسینا گفت:"میدانی اولین بوسهی جهان چهطور کشف شد؟" دستهایش تا آرنج گِلی بود. گفت که در زمانهای قدیم زن و مردی پینهدوز یک روز به هنگامِ کار، بوسه را کشف کردند. مرد دستهایش به کار بود، تکهنخی را به دندان کند. به زنش گفت بیا این را از لبِ من بردار و بینداز. زن هم دستهاش به سوزن و وصله بود، آمد که نخ را از لبهای مرد بردارد، دید دستش بند است، گفت چه کار کنم، ناچار با لب برداشت، شیرین بود، ادامه دادند.] صفحهی ۳۲۸
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.