یادداشت راضیه ایران پوری

                صمد بهرنگی رو از کتاب ماهی سیاه کوچولو می شناختم، وقتی چشمم به این عنوان در -طاقچه- خورد کنجکاو بودم بخونمش... 
در این کتاب افسانه هایی از آذربایجان رو بازگویی کردن و وقتی شروع به خوندنشون کردم یاد داستان هایی افتادم که در نوجوانی خوندم...  به جز داستان های «عادت» و «پوست نارنج»  که واقع گرایانه بود، بقیه ی قصه ها آمیخته به خیال و عجایب بود، قصه هایی که اگر در نوجوانی خونده بودم، برام تا حدی منطقی به نظر می رسید (وقتی میخوندم: دختر یه آینه به پشت سرش انداخت و یکهو دریایی بزرگ درست شد و غول نمیتونست به سرعت ازش عبور کنه.... قبول می کردم و بقیه داستانو می‌خوندم) ... ولی الان فقط میتونستم به ذهن سازنده داستان آفرین بگم...
*میتونید «قصه آه» رو نخونید، چون همون داستان «تلخون»  هست به نگارشی دیگر
*کتاب دعوت به تفکر و تعقل میکنه
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.