یادداشت ثنا
4 روز پیش
5.0
1
همیشه خوندن کتابهایی که دوستشون داشتم و شخصیتهاشون هنوز هم جایی توی ذهنم زندگی میکنند، برام سختتر بوده. نه این که سختخوان باشه. انگار بخش سنگینی از روایت وارد زندگی من میشه جوری که حس میکنم اون تجربه متعلق به منه! انگار کسی که اون شب لباسهاش رو از پشت بوم هتلی تو نیویورک به خیابان ریخت من بوده باشم، نه استر گرین وود. «خانهی شادی» هم تجربه سنگینی بود، تاثیرگذار! داستان به عصر طلایی آمریکا بر میگرده، دوران اشرافیت و تجمل. لیلی بارت دختری اشراف زاده و فقیره! شاید توضیحش سخت باشه اما امکان پذیره. اون با جمعهای اشرافی و بورژوا نشست و برخاست داره و به عنوان یک فرد اشرافزاده به دنیا اومده. اما در طول زمان و با از دست دادن خانوادهاش، شرایط براش عوض شده. به عنوان یک زن، به خصوص در اون طبقه خاص، تنها راه نجات لیلی ازدواج با یک مرد ثروتمنده. اما دو راهی بین فروختن آزادی به رفاه اجتماعی یا جدا شدن از طبقه اشراف، خانواده و دوستان و تمام چیزی که باهاش بزرگ شده به قیمت باز کردن بالهاش! در کنار همه اینها، ادیت وارتون واقعا نویسنده بزرگی بوده. شخصیت پردازی کتاب خیلی پیچیده و دقیق بود، بحرانهای روانی کاراکتر اصلی و کشمکشهای درونیاش فوق العاده توصیف شده بود. راستش فکر نکنم تا حالا کتابی خونده باشم که انقدر دقیق و با جزئیات حتی حرکات کاراکترها رو هم تعریف کرده باشه. هر بار بعد از خوندن روایتهای زنانه، از مسیری که طی شده شگفت زده میشم و زنانی که هموار کننده این راه سخت و طولانی بودن رو ستایش میکنم. دوست دارم یه روزی استخوانهای منم بخشی از این نردبان صعود بشه. کتاب رو بخونیم؟ حتما! احتمالا بهترین کتابی بود که امسال تو مسیرم قرار گرفت.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.