یادداشت پرستو خلیلی
1402/8/5
این کتاب شامل دو داستان کوتاه بود. اولی رو بیشتر دوست داشتم؛ «اتوره سرکار میرود» اتوره یه پسر جوانی هست که با پدر و مادرش زندگی میکنه و اونا در تلاش هستن که برای اتوره یه شغلی پیدا کنن که حداقل چند روزی توی اون شغل دووم بیاره. ولی اتوره اهل کار کردن نیست و یه جای متن میگه: «اتوره فکر میکرد که آنها هشت ساعت از بهترین ساعتهای روز، در آن چهار دیواری، خودشان را حبس میکردند؛ و در این هشت ساعت بیرون اتفاقها میافتاد، در کافهها و در ورزشگاهها برخوردهای به یاد ماندنی اتفاق میافتاد. زنها و ماشینها و قطارها میرفتند. تابستان رودخانه و زمستان تپههای برفی. آنها آدمهائی بودند که هیچ چی نمیدیدند و همه را باید برایشان تعریف کنند. آدمهائی که باید برای رفتن به بالین مرگ پدرشان و زایمان زنشان اجازه بگیرند و غروب از آن چهار دیواری بیرون میآمدند، با یک مشت پول مطمئن آخر ماه، و یک خرده از خاکستر چیزی که روز بوده است.»
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.