یادداشت
1402/12/8
بدون هیچ تعریف و تمجید و تشویق و تبلیغ قبلی کتاب رو خریدم ... به دو علت یکی اسم نویسنده که به چشمم خورد دومی هم قیمت عجیبش چون چاپ قدیم بود 😅. تصورم این بود که داستان های کوتاه از زبان بچه هایی که تو قالی باف خانه بودند هست اما حالا که کتاب تمام شده فکر نمیکردم این حجم از غم و ناراحتی رو یه کتاب بتونه به آدم منتقل کنه .. اونجا که به یدالله زور گفتن ، خرشو سوزوندن ، کدخدا که از وسط دعوا میخواست نون بخوره الکی الکی پول گرفت از یدالله پول زور، تا شیطونو که نمکو رو در ازای پول از باباش گرفت ، بیچاره لیلو ... بیچاره صفرو که سوخت .... بیچاره رضو که مجبور بود از تو پهن الاغ جوهای ترش باد کرده رو جدا کنه بخوره ... بیچاره خجیجه که بخاطر قالی بافی کج و کلاجه شده بود و داغ مادری موند به دلش و با بچه ش رفت اون دنیا .. هی روزگار
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.