یادداشت محدثه ز

محدثه ز

محدثه ز

1404/4/11

        ☆ سه ستاره‌ی کم فروغ ☆
کتاب رو دقیقا ۱۰ روز پیش تموم کردم. و تو تمام این مدت با خودم فکر می‌کردم من چه حسی نسبت به این کتاب دارم؟ آیا اصلا دوسش دارم؟
"دربار شعله‌های سیمین" کتابی بود که من باهاش خندیدم، گریه کردم، پوکر فیس •___• شدم و یه عالمه حرص خوردم!
‌
بذارید یه خلاصه کوتاه بی‌اسپویل بگم:
داستان در مورد نستاست، نستایی که خودش رو بعد از جنگ گم کرده و از خودش و حس عذاب وجدانش فرار می‌کنه. برای همین ریسند و بچه‌ها تصمیم می‌گیرن بفرستنش سرای باد تا با کاسین تمرین کنه و بعد هم تو کتابخونه مشغول به کار شه تا از اون وضع اسفبار نجات پیدا کنه.
اما داستان جایی پیچیده می‌شه که می‌فهمن نیروی نستا دقیقا چیه، و سروکله‌ی سه شی باستانی به اسم گنجینه مرگ که مثل نستا ساخته‌ی تیانه پیدا می‌شه و...
‌
واسه خوندن این کتاب خیلی ذوق داشتم اما تو همون صد صفحه‌ی اول ریدینگ اسلمپ شدم. :-هِق
کاسین و نستا واقعا زوج مورد علاقه‌م تو کتاب بودن، خصوصا که شخصیت نستا خیلی واقعی و دارک بود. با کلی حس متناقض تو وجودش و برخلاف سایر شخصیتای جی‌ماس، خدای جذابیت و مهربونی و عدالت نبود.
ولی کلا فضای این کتاب برای من تکراری بود اول که همه‌ش بارها و بارها به اتفاقات جلد ۳ برمی‌گشت، هیجانی که منتظرش بودم تا نفسم رو بند بیاره نداشت جز ۳تا لحظه که اونم واقعا لحظه‌ای بود و نفس‌گیر نبود. (این‌طوری بود که می‌گفتی بالاخره به جایی رسیدم که کتاب رو با میل و رغبت پیش ببرم.)
جی‌ماس سعی می‌کنه تو کتاباش تابوشکنی کنه و بهش عمق ببخشه، مثلا ایلریا رو جهان سوم نشون می‌ده و در مقابلش ریسند و بروبچه‌ها روشنفکرانه سعی می‌کنن تغییر ایجاد کنند اما از طرفی با بخش‌های اروتیک پایان ناپذیر و گاها بی‌جاش گند می‌زنه تو همه چی!
احساس می‌کنم نمی‌‌دونه کجا باید چی رو وسط بیاره.
مثلا نستا برای اولین بار نیروهاش فوران کرده، سرای باد به معنای واقعی کلمه پوکیده ولی فصل بعد به جای این که بیاد در این مورد حرف بزنه میاد از دغدغه‌ی ریسند برای زایمان فیرا می‌گه. خب من چی کار کنم؟ این رو نمی‌شد بعدا اشاره می‌کردی؟
یا کاسین آش و لاش شده، ولی نستا تو توهماتش خودش رو تو تخت با ایزد مرگ می‌بینه! :/// لعنتی جفتت در دو قدمیت داره جون می‌‌ده چه‌طور ممکنه؟
آیا من برای تو یک لطیفه هستم، جی‌ماس؟
کلا میزان اروتیک بودن نابه‌جای جی‌ماس رو نمی‌تونم هضم کنم. و این‌که چرا همه باید این‌قدر جذاب و بی‌نقص باشن؟ •___•
در کنار این جذابیت‌شون کلا شخصیت پردازی خلاقانه نیست، بک‌گراند همه‌ی شخصیتا یکیه: یه آدم بدبخت رنج‌کشیده که همه رهاش کردن به نوعی ولی میاد و با تلاش به یه جایی می‌رسه و دوستای خودش و خانواده جدیدش رو پیدا می‌کنه.
من به افتخار این پیام زیبای جی‌ماس که میگه "تلاش کن، تو می‌تونی، تو لایق خوبی‌هایی" بلند می‌شم و تمام قد دست می‌زنم. ولی دوست عزیز ۱ شخصیت این‌جوری، ۲تا، نه نهایت ۵تا ولی آخه ۱۰_۱۲ تا؟!
یعنی هیچ آدم نرمالی نمی‌تونه پیشرفت کنه؟ :))
حتما باید بدخت، حرومزاده، مورد تجاوز قرار گرفته، طرد شده باشن؟
بعد لعنتی تو به آدما هم رحم نکردی و اومدی به یه مکان ادراک دادی و حتی اونم همین‌طوری؟ :)) چه‌طور ممکنه؟!
‌
آخرشم که رسما ماست مالی بود به نظرم، همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد و هیچ کلیف هنگری (فارسیش رو گوگل کردم می‌شد: پایان نفس‌گیر) نذاشته بود. فقط زمزمه‌هایی از یه جنگ که کاملا می‌شه نادیده‌ش گرفت و کتاب رو تک‌جلدی در نظر گرفت.
‌
- آیا ممکنه جلدای بعدیش رو بخونم؟
+ بله :))) الان چشم امیدم به ازریل ئه، امیدوارم سایه‌خوان رو برامون خراب نکنه تو جلدای بعدی!

در آغاز
و در پایان
تنها تاریکی وجود داشت
و دیگر هیچ...


▪︎ بعدن نوشت: دوباره ریویو رو خوندم و از خودم پرسیدم، چرا ۳ دادم :)) با این همه غُر باید یک می‌دادم ولی جی‌ماس گیلتی‌پلژرمه :)) به خاطر کاسین، نستا (نه اون نستای آخر کتاب) و ازریل ۳ دادم هر کدوم یک ستاره!
و البته ترجمه‌ی خیلی خوب و تمیزش.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.