یادداشت آزاده اشرفی
1403/12/1
به ما گفتند باید سمفونی مردگان را بخوانید، ما هم گفتیم چشم. گرچه، از روزی که شنیدم قرار است با دست پرورده عباس معروفی درس بخوانم و مشق بنویسم، گفتم پس چرا کتاب هایش را نخوانی؟ کتاب های عباس معروفی را؟ سال بلوا و فریدون سه پسر داشت و نام همه مردگان یحیی است و... سمفونی مردگان را؟ نخوانده بودم، دروغ چرا؟ ولی وقتش که رسید گفتن بخوانید. و خریدمش. و خواندمش. و مگر چقدر زمان می برد خواندن یک کتاب سیصد و پنجاه صفحه ای؟ و مگر چقدر قرار است به علمت، آگاهی و دانشت اضافه کند؟ و مگر می شود یک کتاب انقدر سبک و انقدر حجیم؟ مگر می شود از خط به خطش چیزی آموخت و با ماژیک نارنجی خط کشید و بعد ترسید که نکند همه کتاب، سرتاسر صفحاتش، نارنجی شود؟ نکند کتاب تمام شود و من حرفی از حرف هایش را نفهمیده باشم؟ در موومان یک همراه اورهان شوی و بگویی، حق دارد، البته که حق دارد! در موومان دو از خانواده بشنوی و گیج شوی بالاخره کیست که حق دارد؟ موومان سه را بخوانی و بگویی وای آیدین! وای سرمه! وای آیدا! موومان چهارم را تمام کنی و بگویی تمام شد؟ مگر می شود نامش را گذاشت پایان؟ این سمفونی تازه توی مغزت شروع به نواختن کرده، مگر معروفی نگفت آیدین ویولنسل است؟ مگر امان امان را نشنیدی؟ اصلا سمفونی ها همه جاودانه اند، ماندگار، پایدار. همه ی تک تک حرف ها، کلمات، جمله ها، پاراگراف به پاراگراف، هدفی از به هم دنبال کردن دارد. هزاران فن نوشتن و خواندن را می گوید. آنقدر که می گویی وای از این پلیسه شدن همه زمان ها و مکان ها و همه آن چه که من قرار است بفهمم و نکند نفهممش؟ عباس معروفی می گوید، به سواد و شعور خواننده توهین نکنید. او را با خود همراه کنید که گویی انگارخودش نویسنده است و خودش این صحنه را خلق کرده. می گوید، خواننده را با بالاترین سطح شعور در نظر بیاورید. و من مغرور نشوم از این تاجی که او، با این قدرت کلامش، با این همه رنجی که در نوشتن کشیده، با این همه تلاش و زحمتی که داشته، بر سر من گذاشته؟ او نوشته تا من بخوانم و من مغرور شوم؟ عجبا از این کیاست و دانشوری! با چه اعجوبه ای طرف شده ام و وای به حالم اگر ذره ای از این بحر طویل را هدر دهم. و چه درست گفت گلشیری، که برادر بازاری، برادر شاعرش را کشت. جامعه ای که به قلب شاعر خود شلیک می کند در واقع دارد یک بلایی سر خودش می آورد، دارد به قلب خودش شلیک می کند. . پ.ن: از تمام این کتاب، این جمله، فقط این یک جمله من رو دیوانه خودش کرد که، "آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟!"
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.