یادداشت محدثه علیمردانی
5 روز پیش
وقتی کتاب را دیدم، اول از تعداد صفحات آن ترسیدم و با اکراه شروع به خواندن کردم. اما هر چه به پایان کتاب نزدیک تر میشدم، آرزو میکردم که ای کاش کتاب کش بیاید، کاش تمام نشود، کاش و ... در این مدت کتاب الغارات را همزمان با این کتاب شروع کردم و درباره اتفاقات کتاب با پدرم و دوستانم دائما بحث و گفتوگو میکردم. و بخاطر همین، آنقدر غرق در آن دوران شده بودم که انگار من سلیم بودم. انگار ذهن من بود که بین معاویه و امام علی شناور بود. انگار من بودم که مشتاق دیدار امام بودم. پدرم همیشه میگن که مظلوم ترین امام، امام علیست و از بچگی برای من این سوال بود، چرا؟ و الان هر چه بیشتر میگذره، بیشتر میفهمم که چرا.. :)💔
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.