یادداشت محدثه علیمردانی

        وقتی کتاب را دیدم، اول از تعداد صفحات آن ترسیدم و با اکراه شروع به خواندن کردم. اما هر چه به پایان کتاب نزدیک تر می‌شدم، آرزو می‌کردم که ای کاش کتاب کش بیاید، کاش تمام نشود، کاش و ...
در این مدت کتاب الغارات را همزمان با این کتاب شروع کردم و درباره اتفاقات کتاب با پدرم و دوستانم دائما بحث و گفت‌وگو می‌کردم. و بخاطر همین، آن‌قدر غرق در آن دوران شده بودم که انگار من سلیم بودم. انگار ذهن من بود که بین معاویه و امام علی شناور بود. انگار من بودم که مشتاق دیدار امام بودم.
پدرم همیشه میگن که مظلوم ترین امام، امام علی‌ست  و از بچگی برای من این سوال بود، چرا؟ 
و الان هر چه بیشتر می‌گذره، بیشتر میفهمم که چرا.. :)💔
      
44

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.