یادداشت M Ashrafi

M Ashrafi

1402/10/20

به مجنون گفتم زنده بمان: حمید باکری
        "دیدم از چشمای حمید خون میاد
داد زدم : حمید چشمات... ترکش خورده؟
خندید و برگشت زل زد به من و گذاشت خودم بفهمم بعد از دوشبانه روز کار و بی خوابی مویرگ های چشمش پاره شده...
آن خون..."
چه مسافتی باید طی بشه که شبیه شون بشیم! 
و چقدر دوریم... 
مروری اجمالی بر زندگی شهید به روایت همسر، دوستان و همرزمان
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.