یادداشت Haniyeh
1404/2/30
این مجموعه نسبت به چیزی که توقع داشتم ضعیفتر شروع شد ولی جلد بعد رو هم خواهم خوند چون ایده داستان برام جالب بود. امیدوارم جلد دوم جالبتر بشه. جلد اول یه سری نقاط قوت داشت: - شخصیت خود گوئنت به عنوان شخصیت اصلی قابل توجه بود. یه آدم شل و وابسته نبود و از طرفی نویسنده ازش یه ابرقهرمان نساخته بود. یه آدم متعادل و معمولی بود که تلاش میکنه خودش رو با شرایط جدید وفق بده و کار درست رو انجام بده. - ایده کتاب جالبه. اینکه یه نفر ژنی برای سفر در زمان داشته باشه جدید بود. و همینطور اینکه دستگاهی وجود داشته باشه که بتونه این سفر رو تحت کنترل دربیاره. منظور از کنترل اینه که بشه یه زمان مشخص رو برای سفر انتخاب کنی و اینطوری خطر سردرآوردن از ناکجاآباد رو کم کنی. - جنگشون سر اینکه خون گوئنت وارد دستگاه بشه یا نه هم جالب بود. ترسشون از اینکه بخوان این قدرت رو با کسی تقسیم کنن که تازه از راه رسیده و احتمالا همراهیشون نکنه به درستی توی داستان جا گرفته بود. توقع چنین چیزی داشتم و پیش اومد. - دوست گوئنت هم بامزه و دوستداشتنی بود. تصور اینکه دوستی داشته باشی که حرفهای جادویی تو رو باور کنه و پایه همهشون باشه لذتبخشه. - طنز داستان به دل میشینه. باهاش لبخند زدم و چندوقتی بود کتابی با چاشنی طنز نخونده بودم و حس خوبی داشت. کتاب نقاط ضعف هم داشت: - ویژگی منفی بارز کتاب، طولانی بودن و کش اومدن قسمتهای غیرضروری بود. بعضی بخشها بیدلیل توضیحات یا دیالوگهای اضافی داشت که بودنشون کمکی به داستان نمیکرد. انگار نویسنده فقط دنبال راهی بوده تا جلد یک رو به یه تعداد صفحهای برسونه و توی صحنه مدنظر داستان رو تموم کنه. درواقع جلد یک اتفاقات قابل توجهی نداشت. خلاصه رو میشه توی چند جمله گفت. و حتی نیمه اول انگار اضافه هست و میشد توی صفحات کمتری جمع بشه و به جاش اتفاقات مهمتری جا داده بشه. مثلا از کنت و اعضای محافظان و انجمن سرّی صحبت میشه اما همه انگار فقط اسم هستن. دلم میخواست خطر رو ببشتر احساس کنم. اینکه چقدر همهچیز بزرگ و جدی هست. و یا مثلا میشد یه گروه دیگه که تلاش دارن کرونوگراف رو بدزدن در داستان جا بگیره، یا ایدههای دیگه که بخشهای منفعل داستان رو از خطی بودن دربیاره. - شخصیت گیدئون رو هم درست طراحی نکرده بود. گیدئون شخصیت اصلی مرد داستانه و کسیه که قراره رابطه عاشقانه داستان با اون شکل بگیره. اما گوئنت که تازه وارد این مسیر شده بود از گیدئون که مدتی در این مسیر بود بالغتر بود و منطقیتر رفتار میکرد. توقع داشتم گیدئون از اهمیت این ماجرا با گوئنت صحبت کنه و توی مسیر درست قرارش بده یا برعکس سعی کنه گوئنت رو از مسیر خارج کنه و شارلوت رو برگردونه اما هیچ کنشی نداشت و فقط یه پسر سرتق و لجباز بود. بعد یه دفعه تغییر کرد و از وقتی با هم سفر کردن گوئنت رو حمایت کرد. این چرخش ۱۸۰ درجهای توی لحن صحبت و شیوه رفتارش منطقی نبود و باورپذیری رو سخت کرد. انگار یه دفعه گیدئون رو در قالب رفتاری که لازمهی اون بخش و جذابتر بود قرار داد. - جوری که درمورد راز صحبت میکنن آدم رو کنجکاو نمیکنه بلکه بیشتر ناراحت میکنه. گوئنت از همه سوال میپرسه و همه سربالا جواب میدن درحالیکه میتونست اینجوری باشه که گوئنت هیچوقت فرصت شنیدن رو پیدا نکنه مثلا وقتی میپرسه در زمان سفر کنه یا یه مزاحم به حرفاشون گوش کنه. یا میتونست اینجوری باشه که یه قسمتی از حقیقت رو بفهمه و آسیبی از دونستنش ببینه و بعد بگن اگر حقیقت رو بدونی ببشتر صدمه میبینی. الان فقط این حس رو دارم که بهش نمیگن چون توی جلد اول نباید راز فاش بشه. اما برام جالب بود که گیدئون حتی سعی نکرده بود خودش راز رو کامل کشف کنه و به خوب یا بد بودنش پی ببره. گیدئون اعتماد کرده و همین باعث شده کورکورانه جلو بره و این همه به کنت ژرمن لطف کنه. جلد اول خاص یا قوی نیست و یه جاهایی الکی توضیح میده و اضافات داره، ولی با اینحال داستان کشش داره، روان نوشته شده و طنز بامزهای داره. بنابراین جلد دوم رو شروع میکنم. برای تصمیمگیری در موردش، خودتون کمی ازش بخونید و انتخاب کنید. فکر میکنم سلایق درباره این مجموعه متفاوت هم هست. شاید هم شما بیشتر از من بپسندید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.