یادداشت زهرا سادات رضایی

        گلوله توپ و خمپاره یعنی انتظار مرگ، و عطر نان و خمیر و آتشِ زیر ساج یعنی تلاش برای زندگی. برای نفس کشیدن. بوی نان تازه. با تمام جانم، عطر نان را به ریه‌هایم می‌کشیدم و ترکش بود که به در و دیوار می‌خورد.
نان بوی زندگی می‌داد و اصلا اهمیتی نداشت حالا که بوی نان را به جانم می‌کشم همراه آن چقدر بوی دود و باروت به ریه‌هایم می‌رود. تا به حال اینقدر به بوی نان فکر نکرده بودم. تا به حال اینقدر از نزدیک حس نکرده بودم که نان یعنی زندگی. تا به حال اینقدر برای زندگی نجنگیده بودم...

آخرین روزِ جنگ| عطر نان تازه| ص۸۱
      
30

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.