یادداشت حلما آقاسی
1404/1/29
هر زمان که دلش میگرفت، از جهان و آدم های اطرافش گِله داشت، دلش تنگ بود، گریه داشت یا عاصی بود، به سمت او پناه میبرد. وقت هایی که «مامان» پیشش نبود، تا ذره ای بغض گلویش را میگرفت دستش به سمت تلفن میرفت و با شنیدن صدای مامان اشک میریخت. گریه میکرد و گریه میکرد. حرف زدن لازم نبود. مامان حتی از پشت تلفن هم مراقبت کردن را بلد بود. مراقب ها بلدند در بزنگاه ها سر برسند؛ مراقب ها همیشه چاره ای برای مشکلات دارند و آدم ها را ناامید نمیکنند، مراقب ها مراقبت کردن را از عمیق ترین نقطهٔ قلبشان پرورانده اند و در کارشان چیره شده اند، مراقب ها بدون آن که خودشان بدانند مراقبت میکنند و رنج میکشند. مراقب ها بلدند سختی ها را به نعمت تفسیر کنند و در اوج غم، لبخند بزنند... برای کسانی که مراقب هستند، رها کردن برخی چیزها در مسیر مراقبت با وجود سختی بسیاری که دارد آبِ خوردن شده است. مراقبت ها تصمیم گرفته اند هرگز یکجا بند نشوند و دائم در حال مراقبت از چیزی یا کسی باشند. «ما ایوب نبودیم» دردناک است. سیزده نفر دست به قلم برده اند و از تجربهٔ مراقب بودن یا نبودن شان نوشته اند. از رنج، از غم، از صبوری...! برعکس فردی که با دیدن کتاب در دست من میگفت «تو چرا اینو میخونی؟» من میگویم همه باید این کتاب را بخوانند و ارزش واقعی دوست داشتن را بدانند. محبت و مراقبت ریشه هایشان در هم تنیده است و این را یک مراقب میتواند بفهمد. ما جهان را تنها از دیدِ خودمان میبینیم؛ شاید از دید فردی که همیشه در کیسهٔ مامان کانگورویش جهان را اَمن میدیده است. اما اگر از کیسه بیرون بیاییم و خودمان بچه کانگورویی را در کیسهٔ مان جا بدهیم شاید تازه بفهمیم گردن کشیدن، سرک کشیدن، نظارت و مراقبت از چیزی چه معنایی دارد. شاید باید ایوب بشویم. شاید باید مراقبت کردن را یاد بگیریم و ماهم از قصه های پنهان و امیدها و یأس های قصهٔ مراقبت مان بنویسیم...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.