یادداشت سید محمدعلی نیکنام
1402/4/15
شبهای روشن در اصطلاح به شبهایی گفته میشود که در مکان هایی با عرض جغرافیایی کم اتفاق میافتد. خورشید در شب حدأکثر مقداری پایین میآید ولی کاملا غروب نمیکند و تمام شب روشن است. این عنوان کتابیست که داستایوفسکی جوان نگارشش را در جوانی شروع کرد و در سال ۱۸۴۸ اقدام به انتشارش کرد. ماجرای عشق و عاشقیست با عاشقان و معشوقی متفاوت. بله! درست متوجه شدید! دو عاشق و یک معشوق. داستان یک عشق مثلثی که دو ضلعش را دو مرد تشکیل میدهند و یک ضلعش را یک زن جوان. ما از مرد دوم اطلاعی نداریم، تنها یک مرد یا یک عاشق لست که احوالاتش را در داستان به طرز غریبی شاهدیم. مردی منزوی و خیال باف که نه نامی از خود میبرد و نه خانوادهای دارد. یک بی کس تمام عیار. بر حسب اتفاق آنطور که داستایوفسکی به تصویر میکشد او همانطور که مشغول چرخ زدن های مداومش در شهر بوده به دختری بر میخورد که هایهای در حال گریستن است. دلش طبق معمول به حالش میسوزد و طبق معمول خودش را جای معشوق آن دختر قرار میدهد تا خیالی جدید اما تکراری را در ذهنش بپروراند اما برای یکبار تصمیم میگیرد که با دختر حرف بزند و دلیل گریههایش را جویا شود. دختر هم فکر میکند که او مزاحمیست مثل مردان دیگر! و از آن مرد دور میشود. کمی جلوتر واقعاً به مردی مزاحم برمیخورد که قصدش را با فریادش آشکار میکند و دختر اینبار از روی اجبار خودش را در پناه مزاحم اولی قرار میدهد تا از شر او خلاص شود اما نمیداند که خود سبب مزاحمتی بزرگ در زندگی آن مرد میشود. داستایوفسکی داستان را از زبان شخصیت اول یعنی آن مرد تنها روایت میکند. بسیاری از منتقدین این اثر داستایوفسکی را بخشی از درونیات و روحیات شخصی او میدانند. اولین داستان کوتاه مردی که به رمان های بلندش معروف است. خواندن این کتاب را به کسانی که درکی از تنهایی و عشق دارند توصیه میکنم، بلکه نگاهی باشد به فلسفهی عشق و تنهایی و خیال...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.