یادداشت حسین
1402/7/28
کتاب را مدتها پیش تمام کردم و از آن موقع تا همین امروز، مدام به این فکر میکردم که چه چیزی دربارهاش بنویسم. رعنا توصیهاش کرده بود و اگر یک نفر در جهان باشد که سلیقهی کتابیام را خوب بشناسد، رعناست. ولی با شرمندگی باید بگویم که لذت نبردم از خواندنش. میخکوبم نکرد. با اینکه یک جاهایی توصیفهای زیبایی از کتابها و کتابفروشی داشت، دلم را نبرد. اصلا نمیتوانم روی چنین اثری اسم «ادبیات» بگذارم. اینجور کتابها را در زمره آن دسته کتابهایی میگذارم که به یک تقلیدِ خیلی سطحی از آثار بزرگِ همان ژانر میمانند. بیایید ایده نامه نوشتن را در نظر بگیریم. از همان زمان کتابفروشی میدیدم که آدمها چقدررر شیفتهی کتابهای نامهای هستند، حتی برای خود من هم ایده جذابی است. اصلا کتابِ نامهای به کنار، خود «نامه» و اینکه از یک «دیگری» متن مکتوبی دریافت کنی، تصور شیرینیست برای همه. اما نکته آنجاست که این جذاب بودن، بیشتر مواقع در مرحلهی نظری میماند. آدمهای جهان مدرن اصلا حوصله نوشتن را ندارند. خروارها نامه هست که خود من نوشتهام و اصلا جوابی نگرفتهام. اگر هم جوابی بوده، صرفا برای یکی دو نامهی اول بوده و بعدها، نوشتن برای طرف مقابل تبدیل شده به عملی از روی اجبار و ملال و از آن شور و شوقی که با شنیدن کلمه «نامه» در ذهنشان میآمده، اثری نمانده. برای همین است که انگار نامه نوشتن در زمانه ما، صرفا تبدیل شده به امری تجملی. این در حالی است که نامهها در قرون گذشته کارکردی داشته که دیگر آن را ندارد. آن زمانها، نامهها یکی از اصلیترین بسترهای ارتباطی بودند. خیلی از حرفهای مهم را میشد در نامهها نوشت و آن را برای دیگری فرستاد. برای همین است که گاهی نامههای مثلا نویسندگان یا فلاسفهی قدیم، دست کمی از نوشتههایِ در قالب کتابهایشان نداشتهاند. کم هم نداریم از این دست نامهها. خیلی از ایدههای مهم این آدمها را میتوان در نامههایشان پیدا کرد. گاهی بهترین کمک برای فهمیدن آثار یک فیلسوف نامههایش است و گاهی هم روشنکنندهی خیلی چیزها که حتی از چشم خوانندهی دقیق هم جا میماند. (یک مثال برای خودم که این روزها با آن درگیر بودم، کتابِ «تاملات در فلسفه اولی» دکارت بود. کتاب کاملا متدیّنانه به نظر میرسد. با اینحال نامهی دکارت به مرسن را که بخوانیم، میبینیم که این تدیّن، فقط در سطح ظاهری است و باطناش بسیااار دور است از مذهب رایج آن زمانه.) این وسط آثار کلاسیکی هم بودهاند در قالب نامه. پدیده تازهای هم نیست و از تقریبا از همان سدههای پایانی قرون وسطی بین مردم رواج یافت. آثاری که معروف بودند به epistolary books یا همان کتابهای نامهای. با اینحال، یکی از وجوه تمایز این کتابهای کلاسیک و نمونههای مدرنشان این است که آنها در همان بستری نوشته شدهاند که پدیدهی نوشتن نامه و ریختن عواطف و احساسات و اندیشهها در نامه، جزئی کلیدی از زندگی بوده و در زمانهی ما اینگونه نیست. این شده که حداقل در نظر من، کتابی مثل «رنجهای ورتر جوان»ِ گوته یا «بیچارگان» داستایفسکی اصلا قابل مقایسه نباشد با کتاب «انجمن ادبی». به نظرم کافیست یک نفر حداقل چند نامه در زندگیاش نوشته باشد تا متوجه شود که نامه در جهان واقعی، شبیه نامههای این کتاب نیست. حرفم این نیست که نباید در این زمانه کتاب نامهای داشت، بلکه این است که باید خیلی مراقب بود که تا نوشتن کتابی بر پایه نامه تصنعی به نظر نیاید. یک نکته هم درباره ترجمهی نشر میلکانِ کتاب: متن ترجمه روان است و خیلی نمیتوان به ترجمه جملهها و عبارتها ایرادی گرفت. با اینحال نمیتوان کتاب را خواند و از شکلِ ترجمهی اسامی خاص ناامید نشد. یک جاهایی هم بود که بدون مراجعه به متن اصلی معلوم بود که مترجم اشتباه کرده. بارزترین نمونهاش این بود که در مورد سنکا، رومی را ترجمه کرده بود رومانیایی. خلاصه که اگر خواستید بخوانید، بدانید و آگاه باشید که ترجمهی میلکان، ترجمهای دم دستی و معمولی است.
23
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.