یادداشت نفیسه سادات موسوی

دیگر اسمت را عوض نکن
        قصه دوست داشتنی از نظر من، قصه‌ای پر از گره است. گره‌هایی که در صفحه‌های ابتدایی کتاب به مخاطب نشان داده می‌شود و فکر و ذهن مخاطب را تا انتهای کتاب درگیر می کند ،تا در فصل‌های پایانی گره‌گشایی نویسنده به کمک مخاطب و داستان بیاید . لطف این مدل قصه‌ها به این است که در صفحه‌صفحه کتاب هم‌زمان که داستان را پیش می‌بریم، ذهنمان مشغول خلق و امتحان و رد سناریوهای مختلف جهت گشودن گره‌ها پیش از نویسنده است. دوست داریم دست نویسنده را بخوانیم و هرچه کتاب‌خوان حرفه‌ای تری باشیم احتمال اینکه در این امر موفق باشیم هم بیشتر است .

قصه "دیگر اسمت را عوض نکن" ، قصه‌ای دوست‌داشتنی است، در حالی که نه تنها از این قاعده پیروی نمی‌کند بلکه به نوعی مسیر برعکس این قاعده را می‌رود .داستانی روان و خطی که در چند صفحه پایانی به ناگاه مخاطب را با چالشی مواجه می‌کند که به تمام استنباط‌هایش از داستان شک می‌کند! تمام دلسوزی‌ها و نگرانی‌ها و چشم‌انتظاری‌هایی که پا به پای شخصیت اصلی تحمل کرده برایش خنده‌دار می شود . حتی اگر مثل من روحیه اش کمی حساس باشد, اعصابش هم به هم می‌ریزد .
گره‌های داستانی "دیگر اسمت را عوض نکن" تازه انتهای کتاب خودشان را نشان می‌دهند؛ جایی که نویسنده دیگر قرار نیست برای ما بازشان کند! جایی که ما می‌مانیم و هزار تلاش برای گره‌گشایی که هیچکدام به طور کامل راضی‌مان نخواهد کرد. از هر راهی می‌رویم باز به "ان قلتی" برمی‌خوریم! قهرمان دوم داستان به ناگاه در چشم مخاطب تبدیل می‌شود به #بدمَن ِ احتمالی ، آن‌هم در چشم مخاطبِ ایرانیِ جنگ‌زده‌ی غیرتی! 
احتمالی که ذهن ما در به در به دنبال رد کردنش می‌افتد و هی قصه را در خیالش جوری می چیند که آنچه به نظر می‌رسد, تغییر کند؛ اما باز برمی‌گردد سرخانه اول! که وقوع یا عدم وقوع هر سناریو به یک اندازه احتمال داشته باشد و هر کدام در بین‌راه برسد به یک حفره و روز از نو و روزی از نو !

شاید حتی مخاطب به دوباره خواندن کتاب برای کنترل از دست ندادن جزییات هم وسوسه شود!
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.