یادداشت زهرا تقی خانی

آبلوموف
        «پریروز، که سر میز ناهار همه شروع کردند از غائبان بدگویی کردن و بر حسن شهرت آنها تاختن نمیدانستم به کجا رو بیاورم، دلم میخواست اگر بتوانم زیر میز پنهان شوم. ‌می‌گفتند: «فلان بیشعور است، بهمان دزد است، سومی مضحک است.» هنگامه‌ی غریبی بود. این حرف‌ها را می‌زدند و نگاهشان به هم میگفت: «جرأت داری از این در بیرون برو تا تو هم بی‌نصیب نمانی.» آخر اگر یکدیگر را دوست ندارند چرا دور هم جمع می‌شوند؟ چرا دست هم را به این گرمی می‌فشارند؟ یک خنده‌ی صادقانه بر لب‌ها، یک برق محبت در چشم‌هاشان نیست.»

راستش نمیدونم چی دربار‌‌ش بنویسم، از مفهوم جالب و تفکر برانگیز آبلومویسم بگم، یا از تیکه‌های موردعلاقم از متن کتاب یا از نوع روایت شخصیت محور و تقسیرهای اجتماعیش.
و من کتاب صوتیشو گوش کردم، اما چند روز بعد توی کتابخونه دانشگاه که دیدمش فهمیدم خیلی جاهای متن حذف شده بوده برای همین لازمه که حتما مجدد بخونمش.
پس ریویوی دقیقشو میذارم هروقت نسخه کامل فیزیکیشو خوندم :))
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.