یادداشت Hossein

Hossein

Hossein

1403/10/5

        عشق آتشین، بله! توصیف بهتر از این نمی‌توان یافت.
عشق فخرالسادات و وابستگی دیوانه‌وار او به احمدی که تا دیروز مربی و همکاری  فقط از یک عشق آتشین انتظار می‌رود. 
من همیشه نسبت به خانواده متعصب بودم. همیشه طرف خانواده‌ام بودم. برای گذشتن از خانواده و چسبیدن به یک غریبه، جسارت لازم است و البته یک عشق منظم. منظم از این نظر که از روی هوا و هوس نباشد. عشق فخرالسادات منظم و درست بود. می‌دانست چه می‌خواهد، می‌دانست چه نمی‌خواهد. برای مخالفت با خانواده برنامه داشت. می‌دانست احمد می‌تواند سربلندش کند، و نویسنده هم ما را با تمامی این برنامه‌ریزی‌های ذهنی فخری آشنا کرد.
پیش‌بینی‌های فخری درست از آب درآمد و احمد توانست در دل خانواده جا باز کند. اگرچه مادر "سوسولِ" فخری تا آخر هم دلش صافِ صاف نشد و این را زندگی نمی‌دانست، اما متقاعد شد که احمد دو ویژگی مهم دارد، اول آنکه مرد است، دوم آنکه فخری عاشقش است. همین دو کافی بود تا فخری را در آن بر بیابان با بچه‌اش تنها بگذارد.
اما فقط همین، نه بیشتر!
من عشق آتشین فخری و احمد را فهمیدم ولی دیگر چیزی جز تنهایی فخری و خاطرات عملیات‌ها و غیبت مداوم احمد دستگیرم نشد. انتظارم این بود بیشتر از صحنه‌ها و داستان‌های مشترک این دو عاشق بخوانم و غیبت‌های احمد در حاشیه باشد. من از احمد آنقدر که دلم می‌خواست و انتظار داشتم نفهمیدم. بله عاشق بود، مرد زندگی بود، مرد عمل بود و در دل میدان می‌رفت، اما برای این‌ها داستان بیشتری لازم است. کاش کتاب‌های همسران شهدا به سمت داستان‌های منسجم و دارای خط داستانی مشخص پیش بروند. اشکالی ندارد چند سال دیرتر منتشر شوند اما در عوض یک اثر ادبی کامل باشند، به جای آنکه مدام خاطرات پراکنده بخوانیم.
پاییز آمد در خاطرم می‌ماند به خاطر عشق زیبای احمد و فخری.
      
12

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.