یادداشت مریم محسنی‌زاده

        داستان بلند "آوسنه باباسبحان" تصویری از زندگی پررنجِ روستاییان تنگدست است که در سال ۱۳۴۷ نوشته شده.
ساختار این اثر کلاسیک بوده و عليرغم برخی از واژه‌های غیرداستانی، ادبی و ثقیل، زبانی داستانی دارد. 
دیالوگ‌ها درعین‌حال که لهجه دارند ولی گویا هستند و لحن دارند.
فضاسازی روستا به‌خوبی انجام شده اما گاه به برخی روایات زیادی پروبال داده شده، مثلاً پرداختن به ماجرای خروس‌ها. پایان‌بندی هم تلخ و البته ضعیف است، مخصوصاً بخش معرفی کردن خود به پلیس.
"آوسنه بابا سبحان" به‌خاطر متن تصویری، قابلیت فیلمنامه شدن دارد. این داستان بعداً الهام‌بخش فیلم "خاک" اثر مسعود کیمیایی می‌شود. اگرچه دولت‌آبادی مدعی است که کارگردان به داستان وفادار نبوده و غلام را شرورتر از آنچه باید نشان داده است.
او می‌گوید در شرایطی که نیاز به پول داشتم "آوسنه باباسبحان" را به سینما فروختم، آن زمان باید خرجی و بدهیِ خانوادهٔ برادرم که به تازگی او را از دست داده بودیم، می‌دادم. نارضایتی خودم را همان موقع طی نوشته‌ای ابراز کردم. آنچه در این فیلم معرفی شده، ساخته و پرداختهٔ من نیست. چهره و کسی دیگر است. کار کیمیایی را در فن، تکنیک و خلق بعضی صحنه‌ها می‌توانم دوست بدارم، اما پاره‌های بسیار و ناسالمی که به داستان افزوده، به لحاظ غیرمنطقی بودن برخوردها، روابط و برداشت اصلاً نمی‌توانم به خودم بقبولانم، و برای حضور چنین صحنه‌ها، آدم‌ها و نحوهٔ توجیه در فیلم متأسف و حتی منزجرم.
من در این داستان محور کار خود را (؟) نیمه ملک‌داری و روابط محدود اجاره‌کاری قرار داده‌ام. تراژدی این داستان فراتر از این مناسبات و افراد موجود در خود داستان نیست، و این افراد هیچ‌گونه وصله‌ای را به قبای خود نمی‌پذیرند.
در همان سال‌ها نمایشنامه‌ای نوشته بودم به نام "تنگنا"؛ وقتی به زندان افتادم این نمایشنامه بدون اجازهٔ من به فیلم برگردانده‌ شد و نامش شد "گوزن‌ها" آن هم بی‌هیچ اشاره‌ای به نمایشنامه و نویسنده‌اش!
در مصاحبهٔ دیگری آمده، برادر کوچکم را از دست دادم و همین آسیب عاطفی من را به جای فلسفه به وادی ادبیات سوق داد که "آوسنه باباسبحان" را نوشتم.

🔺 ادامهٔ یادداشت داستان را لو می‌دهد:
"آوسنه باباجان" ماجرای جدال بر سر زمین بین ارباب و رعیت است؛ زمینِ خانواده‌ای که نان شبش را از آن درمی‌آورد و مالکِ بیوه‌زنی که از روی طمع و هوس می‌خواهد زمین را به دیگری اجاره دهد.  
در سال ۱۳۴۵ جلال آل‌احمد هم داستانی به نام "نفرین زمین" می‌نویسد که دربارهٔ زمین، خاک و به حاشیه رفتن روستا است. گویی این مسائل در آن سال‌ها موضوعیت داشته است.
      
43

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.