یادداشت محسن آزرم
1403/3/5
فرانسوآ تروفوی فیلمساز، سالها پس از آنکه نقد فیلم را بهتمامی کنار گذاشت و فیلمهایی را ساخت که سالها رؤیای ساختنشان را در سر پرورانده بود، در مصاحبهای با «کایه دو سینما»، مجلهی سالهای جوانیاش، گفت «برای شما این چیزی جز فیلم نیست، برای من اما همهی زندگیام است.» اما هر تصویر متحرکی که روی پردهی سینما بجنبد همهی زندگی نیست. فیلمهایی هستند که از همان لحظهی اول بدل میشوند به بخشی از حافظه؛ میشوند جزئی از خاطرهای فراموشناشدنی، میشوند خاطرهای که نمیشود آنها را کنار زد؛ مثل عاشق شدن در نگاه اول که بعید است کسی جانِ سالم از آن به در ببرَد. میبینیم و مشتاق میشویم و پیش از آنکه به دست بیاوریم از دست میرویم. نوشتههای صفی یزدانیان، نوشتههایی از سینما، همان زندگیای هستند که تروفو به «کایه دو سینما» گفته بود؛ فیلمهایی که حالا خود زندگیاند و زندگی لابهلای همین فیلمها جریان دارد: در سفر غریبِ «استاکر» به منطقه و رسیدن به اتاق و دَم از آرزوها، در گذشتهای که در «آینه» دست از سرِ زمان حال برنمیدارد؛ در «پاریس تگزاس»ی که آدم خیال میکند بعد از پنج سال همهچیز باید به شکل اولش برگشته باشد؛ در «آسمان برلین» که هبوط فرشتگان روی زمین آنقدر طبیعی است که انگار هر روز شاهدش هستیم و البته پرسیدن اینکه میارزد برای عشق دست از فرشته بودن بردارد و آدمی مثل دیگران شود یا نه؛ یا در «اشکها و لبخندها» که با از راه رسیدن ماریا شور زندگی دوباره به خانهی فونتراپ برمیگردد؛ یا اصلاً مناسبات خانوادهی کورلئونه در «پدرخواندهها» و مایکلی که یکدفعه میبیند باید جای پدرش را بگیرد و بر صندلی پدرخوانده بنشیند. در مواجهه با فیلمهایی که دوستشان میداریم؛ فیلمهایی که بارها میبینیمشان، همیشه تنهاتریم. حرکت همهی مُهرهها را از قبل میدانیم. خیال میکنیم از همهچیز باخبریم. و همین خبر داشتن، همین دانستن، تنهاترمان میکند. «ترجمهی تنهایی» گزارشی از همین تنهاییها است. کشف همهی آن لحظههایی که در ذهن میماند. فیلمها را همیشه با داستانشان به یاد نمیآوریم. لحظهها هستند که در ذهن میمانند. لحظهای که آنتوانِ «چهارصد ضربه» به دوربین خیره میشود؛ لحظهای که ژولیِ «آبی» مُردن را در آب تجربه میکند. دربارهی فیلمها نمینویسیم که چیزی به دانش دیگران اضافه میکنیم؛ نمینویسیم که دانشمان را به رخ بکشیم. مینویسیم که چیزی از فیلم را که با ما مانده، با دیگران قسمت کنیم؛ مثل همهی وقتهایی که دربارهی فیلمها حرف میزنیم باهم. باهم که دربارهی فیلمها حرف میزنیم معمولاً همهی فیلم را به یاد نمیآوریم؛ از همهی فیلم نمیگوییم؛ فیلم را خلاصه میکنیم در صحنهای، یا صحنههایی؛ در جملهای، یا جملههایی؛ در تکهای، یا تکههایی. این تکهها تصویری از همان فیلماند؛ بخشی از همان فیلماند؛ یا اصلاً همان فیلماند برای ما. وقت نوشتن از فیلمها هم این تکهها، این لحظهها هستند که ما را به دنیای فیلم میبرند، یا فیلم را در ذهن ما زنده نگه میدارند. «ترجمهی تنهایی» گزارشی از این لحظهها است؛ لحظههایی که با دیدن فیلمی، با شنیدن جملهای، خیال میکنیم این بخشی از زندگی ما هم بوده است؛ خیال میکنیم این زندگی ما است که در فیلم نشانش میدهند. ماییم که داریم در استخری آبی مُردن را تمرین میکنیم. ماییم که با رسیدن به آن اتاق، به آن منطقه، نگران چیزهایی میشویم که برای دیگران مهم نیستند. ماییم که گذشته دست از سرمان برنمیدارد. ماییم که برای رسیدن به عشق همهی آنچه را داشتهایم، کنار میزنیم و تبدیل میشویم به موجودی تازه. نوشتههای صفی یزدانیان گزارش درخشانی از زندگیاند؛ زندگیای که بیتصویر ممکن نیست؛ زندگیای که لابهلای تصویرها، در تصویرها، ادامه دارد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.