یادداشت ثنا

ثنا

1403/8/11

ابله
        از آخرین شبی که تا صبح با کتابی بیدار موندی چقدر گذشته؟ من راهنمایی بودم، با چراغ قوه زیر لحاف خزیده بودم و غرق در داستان. وقتی به خودم اومدم که جین ایر خونه رو رها کرده بود و صدای پرنده‌های دم صبح می‌اومد. سرم رو از زیر لحاف بیرون کشیدم و صبح شده بود. صبح سرد و تاریک زمستون. خب این کتاب من رو برد به اون روزها. نه به خاطر داستان به خاطر جوری که به دستم چسبیده بود. داستان کتاب برام خیلی آشنا بود، من نه ترک تبارم، نه در امریکا زندگی کردم و نه دانشجوی هاروارد بودم. اما پا به پای «سلین» پیش می‌رفتم! «ابله» من رو برد به دوران نوجوانی، روزهای غرق شدن در دنیای کتاب، روزهایی که شخصیت‌ها رو می‌دیدم. با «جودی» دنیا رو از شر زباله نجات می‌دا‌دم و با «نیکولا» سعی می‌کردم «مگس سرکه» رو بپیچونم. خب، داستان در مورد دختری نونزده ساله، دانشجوی سال اول هاروارد به نام سلینه. اون یه جورایی مثل همه ما و البته مثل پرنس مشکین معروف (شخصیت رمان ابله داستایوفسکی) گم شده! راه زندگی رو پیدا نمی‌کنه. احساساتش آشفته شدن. احتمالا خوندن این کتاب برای بیشتر شما، مثل من، شبیه دوره کردن اتفاق‌های‌ زندگیتونه. گاهی حتی صورتتون سرخ می‌شه، به یه نقطه خیره می‌شید و چیزهای عجیبی یادتون میاد. اکه مدتیه دنبال میانبری به نوجوانی و ابتدای جوانی می‌زنید به نظرم سراغ این کتاب حتما برید.
      
18

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.