یادداشت محمدامین اکبری
1400/11/27
به نام او ژرمینال اولین اثری بود که از امیل زولا نویسنده فرانسوی و پدر مکتب ادبی ناتورالیسم یا همان طبیعت گرایی خودمان خواندم. واقعیت امر رمان دوست داشتنی بود. یعنی به غیر از مولفههایی که انگار از مقتضیات اصلی ناتورالیسم است و در جای جای کتاب بود، اصل داستان و شخصیتپردازیهای زولا را دوست داشتم. در تعریف ناتورالیسم یا طبیعت گرایی، به عبارت رئالیسم افراطی اشاره میکنند یعنی نویسنده یا هنرمند خود را ملزم میداند که تابع محض جهان واقع باشد، خود زولا هم معتقد بود که حتی ادبیات را میتوان فدای علم کرد. حالا به این که این اعتقاد چقدر در کارهای خودش به بار نشسته و اصلا چقدر این امر امکان پذیر است کاری نداریم و مجال فراوانی برای بحث میطلبد. صحبت من این است که مولفههای ناتورالیسم در ژرمینال چرا نادلخواه است. اول باید مولفههای ناتورالیسم رو از دیدگاه خودم تعریف کنم: پیروی بی چون و چرا و توصیف نعل به نعلِ وقایعی که نویسنده خیال میکند که امکان به وقوع پیوستنش زیاد است. مثلا توصیف صحنههای مشمئز کننده که حتی فکر کردن به آنها حال آدم را بد میکند یا استفاده بی قید و شرط از الفاظ رکیک به این بهانه که در زندگی کارگران معدن ۱۸۷۰ شمال فرانسه این موارد بسیار طبیعی ست و ما حتما باید آن را وارد داستان کنیم. به نظرم زولا یا مکتب ناتورالیست با افراط در این ترفند خاص (توصیف مو به مو و بی قید و شرط) نه تنها به واقعی جلوه دادن داستان کمکی نکرده بلکه به نوعی سبب شده است این حجم از واقعیت محض غیرواقعی جلوه کند. من با تئوریهایی که زولا برای مکتب ناتورالیسم وضع کرده کاری ندارم و معیار قضاوت تنها رمان ژرمینال است چرا که رمان دیگری از او نخواندهام به این هم کار ندارم که در تعریف این مکتب گفتهاند واقعگرایی باید به حدی باشد که جایی برای تخیل و احساساتگرایی و نمادگرایی نماند. من با رمان ژرمینال طرفم و به نظرم راز اینکه این رمان جاودانه است این است که اتفاقا هم از عاطفه برخوردار است و هم از تخیل و هم میتوان از آن برداشت نمادگرایانه داشت* فرهاد غبرایی مترجم دو رمان دیگر زولا در مقدمه شکست مینویسد: "زولا نه اولین رماننویس ناتورالیسم بلکه آخرین رماننویس بزرگ رمانتیسیسم است" و حرف من هم همین است و اما نکته بعد در مورد ژرمینال که خواندنش را به همه دوستان توصیه میکنم این است که ترجمه سروش حبیبی از این رمان کمنظیر است و در شمار بهترین آثار این مترجم شناخته شده است. به نظر من سروش حبیبی هم به مانند دیگر مترجم بزرگ محمد قاضی به علت پرکاری متاسفانه شمار ترجمههای متوسطش کم نیست (آثاری که اصلا میتوانستند ترجمه نکنند) ولی در عین حال ترجمههایی دارند که به واقع شاهکار است به نظر من ژرمینال خداحافظ گری کوپر طبل حلبی آبلوموف و چند اثر دیگر که شاید الان یادم رفته باشد جزو شاهکارهایی است که سروش حبیبی به زبان فارسی عرضه کرده است. *به نظر من خود شخصیت اصلی داستان اتیین که در فصل ابتدایی داستان وارد دهستانی که معدن در آن واقع است میشود و در انتهای داستان از آن خارج میشود و در این حدفاصل مسبب تحولات بنیادینی میشود خود نمادی از انقلاب است که به این دهکوره وارد شده و خارج شده است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.