یادداشت مجتبی بنیاسدی
1401/3/24
شاید اولین داستان کوتاههای ایران شروع کردهام از صفر؛ یعنی از کسی که او را پدر داستان کوتاه ایران مینامند. اما خودش در مقدمهی اولین مجموعه داستانش، اسمی از «داستان کوتاه» نیاورده. اول گفته قصه و بعد بالایِ هر داستان هم نوشته حکایت. اول کمی از جمالزاده بگویم که حقِ نشرِ کتابهایش را داده به دانشگاه تهران که از عایدیِ آن خرج تحصیل و یتیمخانه و ادبیاتتاریخ شود. و علیاکبر سیاسی، باستانی پاریزی و ایردج افشار هم مسئولان رتقوفتقِ این امور هستند. دوم از دغدغهی جمالزاده بگویم که چرا آمده سراغِ قصه و حکایت و داستان. او میگوید صطلاحات عوامانه که بین مردم رواج دارد و کمکم آب میرود، هیچوقت وارد کتابها نمیشود. چون نویسندگان به نوعی خجالت میکشند این کلمات عوام را در کتبشان بیاورند. جمالزاده با خودش فکر کرده که از چه طریقی میتواند این اصطلاحات را نگه دارد؟ بهترین انتخاب را کرده: داستان. داستان کوتاههای جمالزاده، به طور متوسط 15 صفحه است. دو صفحه از یکی از داستانها را شمردم. نزدیک به ده تا از کنایات، اصطلاحات و ضربالمثلهایِ عامیانه را تویش پیدا کردم که به جز در داستان، شاید در هیچ کتاب و نوشتهی دیگری نشود نظیرش را پیدا کرد. حالا در یک داستان، حدود دست کم 150 تا از این کنایات دیده میشود. حالا حساب کنید در یک مجموعهی شش داستانی، چقدر به حفظ کنایات و اصطلاحات و ضربالمثلها کمک کرده! ناگفته نماند که مثلها گاهی در داستانها تکرار هم میشد. حالا بروم سراغ خودِ داستانها؛ داستان به معنی واقعی کلمه داستان کوتاه بود. یک شخصیتِ اصلی، یک بخشی از زندگی و یکی چالشِ زندگی شخصیت پرداخته میشد. البته کموزیاد در این بین دیده میشد. اما شالوده همین بود. جملات طولانی، نثرِ خودمانی و طنز و داشتن مضمون روشن از ویژگیهیا نثر داستانیِ جمالزاده بود. و نکتهی دیگر؛ انگاری جمالزاده با آخوندها و روضهخوانها هم میانهی خوبی ندارد. آدممنفیهای داستان، از این گروه بودند. برداشت من این است که در آن دوران، دهه سی و چهل که جمالزاده داستانهایش را در بغداد و برلین مینوشته و در بعدها در ایران منتشر شده، جزء معدود داستاننویسان شهیرِ ایران بود. و داستان و قصه هم عوام و خواص میخوانند دیگر. ظاهرا هم در منفور کردن این قشر موفق هم بوده. گفتنی است که در هر قشر و گروه، آدمحسابی هستند، آدم ناحسابی هم. اینکه هر شش داستان، آدمناحسابیها آخوند و روضهخوان باشند، کمی شکبرانگیز است. در پایان داستانها، مجموعه کلمات عوامانه فارسی هم آمده که خیلی از کلمات و معانی آن را ردیف کرده. خیلیها زا اصلا نشنیده بودم. و شاید الآن هم دیگر استفاده هم نشود! اما خیلیها آنقدر مورد استفاده قرار دارد که آدم با خودش میگوید: یعنی شصتهفتادسالِ پیش این کلمهی عوامانه ممکن بوده روزی حذف شود که جمالزاده آن را نوشته که حفظ شود! در شهر ما گراش، عبدالعلی صلاحی و محمدحسن روستایی، اولی جامعهشناس و دومی معلم فارسی و هر دو پژوهشگر، تلاشهایی برای حفظ زبانِ منطقهمان یعنی «اَچُمی» یا «کهنپارسیک» کردهاند. کنایات و مثلها و قصههای قدیمی و غیره و غیره را جمعآوری کردهاند و آمادهی چاپ هم هست. اما حامی نیست. مسئولی نیست که بیاید بگوید: هزینههایِ چاپ و انتشار این کتابهای ارزشمند با ما، زحمتِ پژوهش با شما. حیف و صد حیف... خیرینِ ما هم کمتر به کارهایِ نرمافزاری میل دارند. امیدوارم صد سالِ بعد پشیمان نشویم که چرا این کتابها را همانموقع چاپ نکردیم! البته کتابی که من خواندم 150 صفحه بود و به اهتمام دهباشی نبود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.