یادداشت
1402/1/8
من درمورد شهید چیتسازیان هیچی نمیدونستم، تنها اطلاعاتم از ایشون این بود که اسمشون برام آشنا بود!!! حتی یادمم نمیاد کجا شنیده بودم اسمشون رو. با چند صفحه اول و شروع کناب بغض کردم و انگیزه شد که زودتر بخونمش ولی اواسطش برام کند میگذشت ... دلیلش رو نمیدونم و مدام داشتم خودم رو با همسرشون مقایسه میکردم و میدیدم که طبیعیه که ایشون به همچین جایگاهی رسیدن و من اندر خم یک کوچه... ولی بازم برام کند گذشت ... تا اینکه حدودا ۱۰۰ صفحه آخر کتاب (برای من توی طاقچه با سایز فونت تنظیم شدم ۳۶۸ صفحه بود ، یعنی حدودا از صفحه ۲۴۰) که اشکام شروع به ریختن کرد تااااااا پایانش... این ۱۰۰ صفحه ، باعث خاص شدن کتاب برای من شد و دلم میخواست با تمام وجود و با صدای بلند گریه کنم و چه قدر سخت بود برام که خودمو کنترل کنم تا همسر و پسرم با صدای گریم و فین فینم از خواب بیدار نشن... مخصوصا جاهایی که نوشته بود همسر و خانواده شهید بی صدا گریه میکردن.... در کل خیلی خوب بود😍😭 ولی حسم اینه که ضعیف نوشته شده بود واقعا این آخرای کتاب بود که منو خیلی جذبش کرد... حس میکنم جا داشت خاطرهنگار خیلی قوی تر بنویسه!🤐
3
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.