یادداشت مبارکه اکبرنیا

        *هرکس که حس می‌کند پرتگاهی عمیق درست پشتِ پاشنه‌ی پایش هست، باید این کتاب را بخوابند.* هر فردی که به *ناامیدی مطلق* رسیده و فکر می‌کند کار تمام است. راستش چون برچسب *"رمان"* بر این کتاب خورده نمی‌دانم چقدر واقعیت و چقدر خیال بوده اما خب در این سال‌ها کم ندیدیم آدم‌هایی مثل علی جعفری را. درواقع شهید عبدالبصیر جعفری را. در کنار محتوای خوبی که کتاب دارد دو سه اشکال بزرگ هم با خودش تا پایان می‌کشد و می‌برد. *یک*، زبان ناملموس و غیریک‌دستی که مدام تغییر می‌کند. *دو*، پرش‌های زمانی بسیار زیاد مخاطب عامی که تجربه‌های نخست کتابخوانی‌اش باشد را سردرگم و دلزده می‌کند. *سه*، آوردن یک بخش تمام انتزاعی تحت عنوان پرنده‌ی آبی که ضرورت حضورش آن هم تا آخر کتاب واقعا حس نمیشد. 
شخصیت‌پردازی‌های شخصیت‌های فرعی هم آنطور که باید قوی و جان‌دار نبود. نویسنده این کتاب را با الهام از زندگی *شهید عبدالبصیر جعفری از تیپ فاطمیون* نوشته اما اینکه نمی‌دانیم تا چه سطحی الهام است و چقدر واقعیت، از *اثرگذاری* کار می‌کاهد. مخاطب همیشه دنبال کسی‌ست که عینا شبیه خودش باشد و البته واقعی و نجات‌یافته تا بتواند دست توی دستش بگذارد. به نظرم با توضیح کوتاهی در ابتدای کتاب این مسئله برطرف میشد.
با این همه حتی از زندگی الهام گرفته شده از این شهید، بسیار متاثر شدم.
اینکه تلاش شود از شهیدی *قدیس‌سازی* نشود و مسیری باورپذیر را نشان دهیم، واقعا ستودنی‌ست.
از آقای اسطیری ممنونم که مرا با این شهید آشنا کردند و امیدوار به اینکه تا دم سقوط وقت برای نجات است.


#پرتگاه_پشت_پاشنه
#همیشه_سرمون_توی‌_کتابه
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
      
61

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.