یادداشت سیدعلی صدرایی

        استاد حسن زاده، عزیزِ همه‌ی ما هستند. اساسا هر کسی که در این کشور برای کتاب و خواندن سال‌ها تلاش کرده باشد احترامش بر همه واجب است اما این دلیل نمی‌شود که من در باب این کتاب مستقل از مولف ش چند کلمه ای ننویسم. 
استاد در این کتاب یک جمله دارند از قول پدر آرش. من وقتی بچه بودم آرزو داشتم یک تفنگ داشته باشم. 
فکر می‌کنم این جمله یک انعکاس درونی است از نسبت مولف و کتاب. به این معنی که استاد حسن زاده یا تصویرگر کتاب وقتی بچه بوده دوست داشته که چنین کتابی داشته باشد. 
تیپ و قیافه پدر با پشت مو،  روسری فوکولی مادر و طرح کاغذ دیواری‌های منزل و سالار خطاب کردن همدیگر  همه نشان می‌دهد که کتابی که امروز نوشته شده برای کودکان دهه شصت است یا حداقل قصد بازنمایی کودکی آن دوران را دارد. و نسبتش با کودک امروز تقریبا صفر است. 
کتاب عملا برای بچه‌های دهه شصت نوشته شده  است که حالا پدر و مادر هستند. 
کتاب دغدغه محیط زیستی و صلح دوستی دارد اما برای نجات یوزپلنگ ایرانی خانواده ایرانی را به قهقرا می‌برد.
پدر و مادر کودک در این قصه عصاره بی خردی، حماقت و نادانی هستند. چرا؟ به چه دلیل کتابی که برای کودک زیر 7 سال نوشته شده باید چنین بازنمایی از پدر و مادر داشته باشد. کتاب از این منظر ضد خانواده است و از این منظر که کودک امروز را نادیده می‌گیرد ضد کودک. 
علاوه بر این، متوجه نمی شوم چرا وسط این همه بی خردی والدین و خاطره بازی با دهه شصت باید پیام بازرگانی ضد جنگ صادر کرد؟ 
من زیبا صدایم کن را دوست داشتم.
همانطور که از این کار منزجر شدم.
تمام

البته در میانه صفحات این کتاب و برداشت من، مردی است قابل احترام که سال‌ها عمر خود را صرف نگارش و تالیف برای کودک و نوجوان کرده است.
      
75

11

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.