یادداشت

دفتر بزرگ
        .

به جز نظامی ها هیچ کس توی خیابان ها نیست. درهای خانه بسته اند، کرکره پنجره ها کشیده و سایبان مغازه ها افتاده است. برمی گردیم به مادربزرگ می گوییم: «تو شهر همه چی آرام است.» پوزخند می زند: «فعلا دارند استراحت می کنند. ولی بعد از ظهر می بینید چه خبر می شود.» - چه خبر می شود مادربزرگ؟ - تفتیش می کنند، وارد همه جا می شوند و می گردند. من قبلاً یک جنگ دیده ام، می دانم چه طور اتفاق می افتد. ما هیچ ترسی نداریم. اینجا هیچی واسه برداشتن نیست و من می توانم با آنها صحبت کنم. - آنها دنبال چی می گردند مادربزرگ؟
- جاسوس ها، مهمات، ساعت مچی، طلا، زن.
      
5

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.