یادداشت سهیل خرسند
1401/9/15
سوکورو تازاکیِ بیرنگ و سالهای سرگشتگی(سردرگمی)٬ رمانی به قلمِ هاروکی موراکامی نویسندهی مشهور و دوست داشتنی ژاپنی که در دستهی رمانهای به سبکِ رئالِ او جای میگیرد اما نویسنده در یک بخشِ کوتاه از کتاب با داستانِ شخصی به نامِ «فومیاکی هایدا» و پدرِ «هایدا» کمی به مجیکال رئالیسمِ مورد علاقهی خود روی آورد اما اینقدر نقشِ آن داستان کوتاه بود که این کتاب رسما یک کتاب واقعگرایانه با پایانِ باز است. در ابتدا لازم میبینم در مورد نامِ کتاب مختصری بنویسم٬ «سوکورو تازاکی» نامِ شخصیتِ اولِ داستان است٬ صفتِ «بیرنگ» در ادامهی نامِ او نیز به دلیل این است که او به همراهِ ۴دوستِ دیگرش یک اکیپِ ۵نفرهی دوستی در نوجوانی تشکیل داده بودند و نامِ خانوادگیِ هر یک از ۴دوستِ او به معنیِ یک رنگ بود(کورونو یعنی علفزارِ سیاه٬ شیرانه یعنی راهِ سفید٬ آکاماتسو یعنی کاجِ قرمز و اومی یعنی دریای آبی ) اما معنیِ نامِ فامیلِ او هیچ رنگی نبود و قسمت دوم نامِ کتاب یعنی سالهای سرگشتگی از نامِ یک اجرای پیانو (لِ مَل دو پِی) اثر «فرانتس لیست» هنرمند و آهنگسازِ مجارستانی از آلبومِ «سالهای سرگشتگی» او گرفته شده است که این اجرا به شرحی که در داستان رمان میخوانیم در زندگیِ شخصیتهای داستان گره خورده است. در موردِ نامِ کتاب نوشتم چون باید عرض کنم که متاسفانه بسیاری از مترجمها بدون آگاهی از منظورِ نویسنده و تسلط به داستانِ کتاب معنیِ لغتِ اسم را از دیکشنری استخراج و به «سالهای زیارت» ترجمه کردهاند که فقط به حالِ آنان تاسف میخورم و خوشحالم که مدتهاست آثارِ موراکامی را به انگلیسی میخوانم نه ترجمههای احمقانهی برخی از مترجمها که توسطِ یکسری ناشرِ پولپرست چاپ و منتشر میگردد. سوکورو تازاکی شخصیتِ اول رمان٬ نوجوانیست که در شهر ناگویا زندگیِ سادهای دارد٬ او ۲ خواهر دارد و پدری که شغلش مشاور املاک است و به واسطه وضعیت اقتصادی در دورانِ خاصِ ژاپن ثروتِ قابل توجهی جمعآوری نموده و مادری که خانهدار است. سوکورو با ۴تن از دوستانِ مدرسهی خود(اِری کورونو٬ یوزوکی شیرانه٬ کِی آکاماتسه و یوشیو اومی) به واسطهی علاقه به انجام کارهای فوقالعادهی دانشاموزی یک اکیپِ دوستی تشکیل میدهند٬ اکیپی ساده و بیآلایش که هر ۵نفر آنان از اینکه کنار یکدیگر هستند لذت میبرند. وقتی دورانِ مدرسه به پایان میرسد سوکورو که به ایستگاههای قطار و خود قطار علاقه داشت تصمیم میگیرد راهی توکیو شود و در دانشگاهِ آنجا در رشتهی مهندسیِ ساخت و تجهیزِ راهآهن تحصیل کند و ۴دوست دیگر او در ناگویا ماندند و در همان شهر به دانشگاه رفتند٬ جمع دوستی آنها پابرجا بود فقط به واسطه بزرگ شدنِ آنها کمی دیدارها دیر به دیر انجام میشد٬ مثلا سوکورو دو هفته یکبار یا ماهی یکبار به شهر خود سر میزد و با تلفن سریعا دور هم جمع میشدند اما یکبار که در تعطیلات میان ترم سوکورو به خانه برگشت دید دوستانش تلفنِ او را جواب نمیدهند و بدون هیچگونه توضیح و دلیلی او را از خود ترد و از جمعِ دوستی بیرون انداختهاند. سوکورو به مانند شخصی که در تاریکیِ شب از کشتی به اقیانوس پرتاب شده٬ زندگی برایش تیره و تار گشت به شکلی که ۶ماهِ تمام فقط و فقط به دنبال مرگ بود اما زندگی او را از خود نراند و سوکورو به شکلی که در داستان میخوانیم زندگی را گذراند و پس از ۱۶ سال در سنِ ۳۶ سالگی با دختری به نامِ «سارا کیموتو» آشنا و عاشقِ او میگردد و سارا او را که در این سالها شبانهروزی تلاش کرده گذشته را فراموش کند و گذشته مانند یک غدهی سرطانی در بدنش باقیمانده٬ تحریک نمود تا با باز کردن زخمِ عفونیِ باقی مانده از گذشته(رفتن به سوی ۴دوست) علتِ ترد شدنِ خود را بیابد تا روحِ او آزاد شود که بعد ... . داستانِ این رمان٬ غمِ عجیبی در قلبم به وجود آورده به شکلی که وقتی چشمانِ خود را میبندم سوکورو را روی یک صندلی با چشمانِ خمار که در دنیای تنهاییِ خود به رفت و آمدِ قطارها و مسافرها خیره شده تصور میکنم. پایانِ کتاب باز هست اما من با شناختی که از موراکامی پیدا کردهام و خط داستان و نشانههایی که موراکامی در کتاب قرار داده بود٬ چنین جمعبندی میکنم که سارا پس از اینکه سوکورو به تلفنهای شبِ آخر پاسخ نداد به سرِ قرار حاضر نمیشود و سوکورو که این بار دیگر توانی برای تحملِ این درد در وجودش باقی نمانده در مقابل زندگی تسلیم شده و خود را زیر یک قطار میاندازد. در انتها ضمن منظور نمودنِ ۵ستاره برای این رمان و قرار دادنش در لیستِ کتابهای موردعلاقهام٬ خواندنِ این کتاب را به تمامِ عاشقانِ موراکامی و دوستانم پیشنهاد میکنم و نظر شما را به تماشای اجرای پیانوی(لِ مَل دو پِی) توسطِ یکی از عاشقانِ موراکامی از لینکِ زیر جلب میکنم: https://www.youtube.com/watch?v=mmjcPkZEpsw
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.