یادداشت سجاد واحدی خراسانی
1403/11/11
بسم «الله»... این کتاب یکی از بهترینهاست برای شروع مطالعهی ادبیات روسیه. هم جذاب و دلنشین و هم عمیق و ماندهگار. چهار فصل پایانی کتاب اون رو به به یک اثر خواندنی و کمنظیر تبدیل کرده؛ انگار پرداختن به حواشی و جزئیاتی که جذابیت چندانی برای خوانندهی کتاب نداره در هشتفصل ابتدایی، همهش برای برداشتهای بهتر از محتوای قسمت پایانی بوده. یکی از نکات قابلتأمل داستان این بود که وانیا یا همون ایوان ایلیچ، تا آخرین روزهای حیاتش، با اطمینان از درستی و شایستهبودن عملکردش در طول عمر یاد میکرد که من رو مدام یاد این آیات شریفهی قرآن میانداخت: «قُل هَل نُنَبِّئُكُم بالْأخْسَرِينَ أعمالا* الّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُم في الْحياةِ الدّنيا و هُمْ يَحْسبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعا». در حالیکه دیگه خیلی دیر شده بود و اون حتی پس از تشکیک در درستیِ گذشتهش و دریافتن اشتباهاتش، فرصتی برای جبران پیدا نکرد. مطالعهی این اثر تولستوی میتونه هشدار و تلنگری باشه برای همهی اونایی که دارند راهِ وانیا رو طی میکنند. کسانی که هنوز از روی نردبان نیفتادند. هنوز محتاج گراسیم نشدند. هنوز فرصت دارند برای تغییر مسیرشان؛ که «علاجِ واقعه پیش از وقوع باید کرد!» نعمت و فرصت حیات، خوشیهای غفلتبار، آرزوهای اشتباه، پنجهبهخالیزدن، تشکیک در راهی که طی میکنم، تنهایی و مرگ... چیزهایی بودند که بعد از تمومکردن کتاب بهشان فکر کردم. مرگ ایوان ایلیچ، به گمانم از اون دسته کتابهاییه که هربار بخونیش، بیشتر از بار قبل تحتتاثیر قرار میگیری... 🌻
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.