یادداشت
1402/2/4
خوندن این کتاب در لحظههای بسیار زیادی برای من به مثابهی نوشیدن یک فنجان بزرگ قهوه سیاه بدون شیر و شکر بود، تلخی آزاردهندهای دارد اما به نوشیدن ادامه میدیم چون از تاثیرش بر بدن از پیش آگاهیم. حتی شاید بشه اون رو کمی اعتیادآور قلمداد کرد. برای من پیشروی در کتابی که ۲۵۰ صفحه بدون هیچ خط داستانی از گلها، کوچههای روستایی و رفتارهای عجیب یک پیرزن بیمار در تخت یا پرستار و خدمتکار ساده و روستاییاش تعریف میکنه بسیار سخت بود؛ یا خواندن خط به خط عشق بیمارگونه سوان به اودت و گاه از سمت یکی به دیگری و گاه برعکس و دو طرفه نبودنش در یک زمان واحد، در صورتی که حتی یک پاراگراف به صورت ممتد از گفتوگوی این دو شخص اول داستان در کتاب نمیشود؛ اما عمیقا انسانیه چون روایتگر احساسات درونی و کاملا حقیقی یک فرده. اما به خواندن ادامه میدم چون حتی این عشق بیمارگونه رو میفهمم، چون لحظاتی از این احساسات ناخوشایند رو درون خودم لمس کردهام و میدونم چقدر ممکنه انسان چشمش رو به روی منطق ببنده و تنها با عشق کورکورانه پیش بره. پروست قطعا در توصیف و نوشتن بینظیره، ادبیات فوقالعادهای رو به کار میگیره که در تمامی سطرهای کتاب شما رو متحیر میکنه و حتی شاید بشه گفت نابغهای در استفاده از واژهها و عبارات و نوشتنه اما داستاننویس خوبی شاید نباشه؛ تخیل پردازش خط داستانی پرماجرایی رو نداره که در جهان امروز دنبالش هستیم و شاید همین باعث میشه کتابش برای بسیاری از افراد خستهکننده باشه مگر اینکه جادوی توصیفاتش و تشبیهات شگفتانگیزش شما رو در خودش غرق کنه
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.