یادداشت مهتاب ابراهیمی
1402/12/8
4.4
12
این کتاب را چندین بار جاهای مختلف دیده بودم اما از طرح جلدش خوشم نیامده بود. با بیزاری نگاهم را برمیگرداندم و توی دلم میگفتم از آنهایی است که حتی ورقش هم نمیزنم. وقتم را تلف خواهد کرد. مدتی گذشت و نمیدانم چه شد که دوباره توی طاقچه گذرم افتاد به این کتاب. فقط یک لحظه وسوسه شدم حالا که طاقچه کتاب را دارد بهم پیشنهاد میدهد، حداقل نمونهاش را بخوانم. چند دقیقهای که بیشتر وقتم را نمیگیرد. کنجکاوی است دیگر. لذت دارد سرک کشیدن توی کتابها! مطالعهی نمونه همان و دل از دست دادن همان! دیدم متن کتاب روان و خوشخوان است و ترجمهی خوبی دارد. موضوع کتاب هم که خاطرات یک مبارز معروف لبنانی به نام سمیر قنطار از رویارویی با رژیم صهیونیستی و گذران ۳۰ سال آزگار در زندانهای وحشتناک و نمور این رژیم سفاک است. به خودی خود سوژه داشت جذبم میکرد. شاید این مرد حرفهای جالبی داشته باشد و شاید اطلاعات ویژهای از اسرائیل بهم بدهد که تا به حال نشنیده باشم. شاید همراه شدن با این کتاب مثل یک ماجراجویی هیجانانگیز باشد. و همان طور هم شد. لحظات نفسگیر و دلهرهآوری را با خاطرات سمیر قنطار گذراندم. باورتان میشود، سمیر وقتی عملیات نهاریا را علیه اسرائیل غاصب انجام میدهد، فقط ۱۵ سال داشته؟! و حتی گروه را فرماندهی میکرده؟! اینها نکاتی بودند که تعجب و تحسینم را برمیانگیختند. به جرات میتوانم بگویم این کتاب با بقیهی کتابهایی که درمورد فلسطین خواندهام، فرق بسیاری داشت و تنفر و بیزاریام را از رژیم تهوعآور صهیونیستی بیشتر کرد. درحقیقت چشمهایم را به روی حقایقی باز کرد که تا به حال نمیدیدم. در سراسر کتاب، سمیر را این جوان کمسن و سال لبنانی دروزی را تحسین میکردم و همراه با خاطراتش قلبم آکنده از درد و اضطراب میشد. گاهی برای این پسر نوجوان اشک ریختم و گاهی با لبخندی، دلاوریاش را میستودم. و هرگز فکر نمیکردم عشق او به امامحسین علیهالسلام او را به ساحل هدایت برساند و عاقبتش را اینچنین نیکو بسازد. وقتی در اینترنت دربارهی زندگیاش و به دنبال عکسهایی از او جستوجو کردم، دلم هرّی پایین ریخت. فهمیدم که سمیر بالاخره دعوت امامحسین را لبیک گفته و رستگار شده است. خوشا به حالش!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.