یادداشت فاطمه نقوی
1402/5/28
«ما را گریزی از آموختن مرگ نیست.» این گفتار ریلکه است در کتابی که پیشرو داریم. او در نامهای به سیدُنی نادِرنا فن بُروتن مینویسد: «و ما باید در هر دو، در زندگی و در مرگ، زنده بمانیم و باید به هر دو چون خانه خو بگیریم.» «سوگ خصلتی غریب دارد.» پدر ریلکه چنان برایش عزیز بوده که در تمام کودکی صِرف این فکر که ممکن است پدر روزی دیگر نباشد همهی طبیعت، چه طبیعت بیرون و چه طبیعت درونش، را صامت و ساکن میکرده است. با این حال او برای دوستِ «پدر از دست داده» مینویسد: «مگر خود تو هزار بار حضور و شفقت پدرت را از آن جهان حس نکردهای؛ از آن جهانِ به راستی ورای فقدان؟ گمان نکن چیزی که جزئی از واقعیت محض ما بوده میتواند یکباره ناپدید شود و دیگر نباشد.» در تجربهی او، هر که به اصطلاح مرده، با مرگش در قلب او خانه کرده است و «مگر مرگ میتواند کسی را که چنین وصفناپذیر در قلبمان نشاندهایم به جایی جز درون همین قلب ببرد؟» در کتاب لنگرگاهی در شن روان با روایتهایی از شش نویسندهی سوگدیده مواجهیم. در دورهای که «کرونا احتمال مرگ، عمومیت مردن، را به ما نزدیکتر کرده»، «تجربهی شخصی و تقدیر ماست که تعیین میکند هنگام مصیبت تسلای خاطرمان را در کجا مییابیم.» اما «واژهها... آیا واژههایی وجود دارند که تسلابخش باشند؟ مطمئن نیستم.» «قطعا باید سوگواری کنی، باید دربارهاش حرف بزنی، باید با غمت رودررو شوی، باید از غمت عبور کنی؛» از نظر چیماماندا انگزی آدیچی، یکی از نویسندههای کتاب، اینها «بایدها»ی آدم کوتهبینی است که خودش هیچوقت با سوگ سروکار نداشته. آدیچی دهم ژوئن پدرش را از دست داده. آخرین باری که پدرش را از نزدیک دیده پنجم مارس بوده، کمی قبل از اینکه ویروس کرونا دنیا را زیرورو کند. برادرش تلفن کرده تا خبر را به او بدهد. خبر بیرحمانه از دنیایی که از بچگی میشناخته پرتش کرده بیرون و بیخانمانش کرده. «نفس کشیدن سخت است. شوک همین است؟ همین سنگین و چسبناک شدن هوا؟» «آخر چطور میشود صبح، شوخی کند و حرف بزند، و شبش برای همیشه رفته باشد؟» «همهی ما، در رویارویی با مصیبتی ناگهانی، مدام به این فکر میکنیم که وقتی آن اتفاقِ تصورناپذیر رخ داد همهچیز چقدر معمولی بود. «داشت از سر کار به خانه برمیگشت، خوشحال، موفق، سالم. و بعدش دیگر نبود.»» از نظر جون دیدیون، نویسندهای که اصلا برای پذیرش قطعیت خبر مرگ همسرش آماده نبوده، «ما در گرماگرم زندگی در دل مرگیم.» اما باز «سوگ که از راه میرسد، آن چیزی نیست که انتظارش را داریم.» دیدیون، جایی از وجودش، فکر میکرده آنچه اتفاق افتاده برگشتپذیر است. «سوگ در هیبت امواج، حملهها و ادراکهای ناگهانیای میآید که زانوهایت را میلرزانند و سوی چشمهایت را میگیرند و روزمرگی زندگیات را نیستونابود میکنند.» «سوگوار که میشوی، میفهمی سوگ جایی است که هیچکداممان، تا وقتی به آن نرسیدهایم، نمیشناسیمش. دلهره داریم یکی از نزدیکانمان بمیرد (و میدانیم چنین اتفاقی خواهد افتاد) اما دورتر از چند روز یا چند هفته بعد از این مرگ تصورشده را نمیبینیم.» «شاید انتظار داشته باشیم که فقدان، ما را از پا بیندازد و آرام و قرارمان را بگیرد و دیوانهمان کند. اما انتظار نداریم خانم خوددارِ (به معنای واقعی کلمه) دیوانهای شویم که خیال میکند شوهرش برمیگردد.» ««مرگ» روی هر چیزی که زندگی را میسازد حک شده و هر لحظه از هستی ما فقط یک نفس با آخرین لحظهمان فاصله دارد. با این همه، وقتی پختهتر میشویم و میراییمان را میپذیریم، محتاط و وحشتزده، به آن فضای خالی سرک میکشیم و دل خوش میکنیم که مغزمان به نحوی با مرگ کنار میآید. اما چطور میتوانی با مرگ فرزندت کنار بیایی؟» این سوالی است که الکساندر همن میکند، درست زمانی که دختر کوچکش ایزابل را دارد برای همیشه از دست میدهد. «نمیدانم برای فهم مرگ چه ظرفیت ذهنیای لازم است و نمیدانم آدمها در چه سنی به چنین ظرفیتی میرسند، اگر اصلا رسیدن به آن ممکن باشد.» کتاب با روایت جویس کارول اوتس از مرگ شوهرش پایان مییابد، درحالیکه سرمای بیامانِ فصل مرگ رِی، همسری که چهل و هفت سال و بیست و پنج روز تقریبا هر صبح و هر شب با او بوده، آهسته آهسته تسلیم بهار میشود. کارول اوتس ایستاده در درگاه خانه، لرزان، خیره به جوانههای ریز و سبز لاله در حیاط، لالههایی که بذرشان را شوهرش پیش از مرگ کاشته، مثل آدمی افسون شده به این فکر میکند که «نمیخواهد بگوید جهان زیبا نیست؛ چیزهای زیبا هم در جهان هستند. اما این جهان برای او، دور و دسترسیناپذیر شده است.» توصیهی ریلکه صبر پیشه کردن است. «حالا، در مواجهه با گشادهدستیِ وصفناپذیر و بیپایان درد، ناگزیری که مرگ را، همهی مرگ را، جزئی از زندگی بدانی، چرا که مرگ به واسطهی شخصی که برایت عزیز بوده به تو نزدیک شده (و تو پیوندی با مرگ یافتهای).» منتشر شده در نشریهی جهان کتاب، شمارهی 392، فروردین و اردیبهشت 1401
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.