یادداشت زینب صادق‌پور

                چیز آزاردهنده‌ای درباره‌ی این کتاب برایم وجود دارد که هنوز دقیقاً نمی‌دانم ایرادش از خودم است یا از کتاب. دو فصل ابتدایی که شبیه به زندگی‌نامه‌نگاری بودند برایم جذابیت و کشش بیشتری داشت تا فصل انتهایی کتاب. با اینکه به طور کلی انسان دردمند و ترحم‌طلبی هستم اما حجم اندوه و غمی که در فصل آخر توصیف شده بود برایم حوصله‌سربر بود. صفحات ابتدایی در من احساس همدردی برمی‌انگیخت اما هرچه جلوتر می‌رفت کلافه‌تر می‌شدم و انگار می‌خواستم سر بارنز فریاد بکشم که بس است. تمامش کن.
اما با این اوصاف شاید بارنز آینه‌ای از من در برابر من قرار بود. من با تمام احساس اندوهی که همیشه با خودم این‌سو و ٱن‌سو می‌برم و دیگران را کلافه می‌کنم. منی که خودم را این‌جور می‌بینم که خیال می‌کنم هستم نه آن‌جور که او می‌بیند.
این است که می‌گویم نمی‌دانم مشکل از کتاب بود یا از خودم.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.