یادداشت سمی

سمی

سمی

1404/4/8

        در طی روز هنوز مرا توان مبارزه‌ای هست، شب هنگام اما مثل هرکسی برده‌ی رؤیاهایم می‌شوم... و رؤیاهای من بس وحشتناک و جنون‌آمیزند...

با این که گارد زیادی به این کتابی بود ولی با خوندنش هم لذت بردم هم رنج کشیدم.
کتاب روای سربازی‌ست که از جنگ برگشته و مانند برادرش هر لحظه آرزوی مرگ می‌کنه... هر لحظه در انتظار دیوانه شدن هست چرا که هیچگاه آنچه در جنگ دیده از ذهنش پاک نمیشه... بی‌نهایت زیبا روایت شده بود. انگار که چشم در چشم سربازان داریم و اشتیاق به مرگ یا زندگی را در نگاه آن‌ها جستجو می‌کنیم...جنون گروهی از مردم برای جنگ، تخریب‌ها، آسیب‌های روانی و جسمی که شاید سهم انسان از این جهان نباشد...
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.