یادداشت پیمان قیصری
1402/5/21
3.7
18
انتظار نداشتم با چنین داستانی روبرو بشم. خوان پرثیادو در آخرین لحظات زندگی مادرش میفهمه اسم پدرش چیه و به مادرش قول میده به دیدن پدرش بره. پدرو پارامو در کومالو. در این روستا مرگ و زندگی در هم آمیخته و صدا و زمزمه های ارواح هم شنیده میشه اما ما از ابتدا متوجه این موضوع نمیشم. داستان فضاسازی خیلی کمی داره و با توجه به سبک نوشته کمی سخت خوان شده و باید کم کم و با دقت دیالوگ ها رو کنار هم بذارید تا بفهمید سرگذشت روستا و آدمها اونجا چی شده... داستان عجیبی بود
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.