یادداشت پیمان قیصری

پدرو پارامو
        انتظار نداشتم با چنین داستانی روبرو بشم. خوان پرثیادو در آخرین لحظات زندگی مادرش میفهمه اسم پدرش چیه و به مادرش قول میده به دیدن پدرش بره. پدرو پارامو در کومالو. در این روستا مرگ و زندگی در هم آمیخته و صدا و زمزمه های ارواح هم شنیده میشه اما ما از ابتدا متوجه این موضوع نمیشم. داستان فضاسازی خیلی کمی داره و با توجه به سبک نوشته کمی سخت خوان شده و باید کم کم و با دقت دیالوگ ها رو کنار هم بذارید تا بفهمید سرگذشت روستا و آدمها اونجا چی شده... داستان عجیبی بود
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.