یادداشت سامان

سامان

سامان

1404/3/17

        جورج اورول در این کتاب به زندگی دختری می پردازد که در جامعه ای خشک مذهب رشد کرده و به علت شغل پدرش که کشیش است، مجبور است فداکاری های زیادی کند که این امر سبب شده که خودش را نشناسد و دچار افسردگی شود.
این دختر به صورت موقت دچار فراموشی شده و این بار سر از لندن در می آورد و در آنجا برای گذران زندگی خود به درون جامعه می رود و به انجام کارهای گوناگون مشغول می شود و انجام چنین کارهایی یا به عبارتی رفتن به درون جامعه و انس پیدا کردن با مردم عادی سبب می شود که دیدگاه های او تغییر کنند. در نهایت توسط یک نفر شناسایی شده و به محل زادگاهش بازگردانده می شود اما این بار دیدگاه های او متفاوت است.
در اصل دختر کشیش، زمانی که دچار فراموشی شده بود و به فقر و تنگدستی دچار شد، مشاهده کرد که کلیسا به دادش نرسید و عملا کلیسا به افراد فقیر دید بالا به پایین داشت و به اختلاف طبقاتی دامن می‌زد، به نوعی جورج اورول از کشیش هایی انتقاد می‌کند که دیندار نیستند و افراد ریاکاری هستند که به یاری سایر افراد جامعه در زمان ضروری نمی شتابند.
      
10

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.