یادداشت فاطمه خوران🇮🇷🇵🇸

مرد کوچک
        ۶۰ ص اول کتاب برام کسل کننده بود، البته این موضوع که اونموقع تعداد زیادی کتاب رو موازی خوانی می‌کردم هم دخیل بود. به هر حال بعد از ۴ روز لاک‌پشتی خوندن کتاب رو ول کردم. ۲۷۰ روز بعد دوباره دستم گرفتمش و از ص ۶۱ شروع کردم به خوندن. این دفعه به طرز عجیبی برام جذاب و لذت بخش بود و تو ۴ روز بقیه کتاب رو خوندم و تموم کردم.
مرد کوچک داستان مرد قد کوتاهیه که تو داستان فسقلی صدا زده می‌شه. خانواده اش وقته بچه بوده ورشکست می‌شن و این آدم تصمیم خونه رو دوباره از نو بسازه. ولی خب تصمیم یه چیزه و عمل به تصمیم یه چیز دیگه. تصمیم هایی مثل این احتیاج به پشتکار و مداومت دارن و روزمرگی می‌تونه این مداومت رو از شخص بگیره و فسقلی قصه ما به همین سرنوشت دچار می‌شه. هر چند در نهایت موفق می‌شه این مداومت و پشتکار رو بدست بیاره ولی هزینه گزافی بخاطرش می‌پردازده.
شخصیت پردازی ها رو دوست داشتم هم شخصیت فسقلی برام جذاب بود و هم شخصیت برادرش ژاک. روند داستان هم به اندازه کافی کشش داشت و داستان اصلی در عرض تقریبا ۶ ماه اتفاق افتاد. احساسات داخل داستان قابل لمس بودن مخصوصا اواخر که  تیر کشیدن قلبم رو حس کردم، با این حال بنظرم نویسنده نتونست در نهایت پازل رو تکمیل کنه. سوالاتی برام بوجود اومد که نویسنده جوابی بهشون نداد و همین از شیرینی خوندن کتاب کم کرد.
ترجمه و ویراستاری هم خوب بودن.
سوالاتی که بی جواب موندن (‼️حاوی اسپویل‼️):
- چشم سیاه قصه مگه یتیم نبود و پدر و مادرش نمرده بودن، پس چطور یهو پدر دار شد؟
- اصلا چشم سیاه چرا وقتی پدر پولدار داشت مجبور شده بود تو اون مدرسه شبانه روز کار خیاطی بکنه؟
- مگه چشم سیاه رو نفرستاده بودن یه مرکز دیگه چطور از خونه یه تاجر چینی (پدرش) سردرآورد؟
      
68

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.