یادداشت جادوگری به نام جود🪄

        وقتی این کتاب رو شروع کردم، وسط جنگ بود و ما خونه فامیل‌هامون بودیم. برای رهایی از استرس، خشم و بچه‌های روی مخ فامیل، به کتابی که با خودم آورده بودم پناه بردم. یادمه اونجا آنقدر همه باهام حرف می‌زدن و صدای جیغ و داد بچه‌ها زیاد بود که اصلا تمرکز نداشتم و چیزی نمی‌فهمیدم.
برای همین، هر روز صبح حدود ساعت ۶ یا ۷ بیدار می‌شدم، وقتی همه خواب بودن، بی‌صدا روی مبل می‌نشستم و کتاب رو می‌خوندم کتاب فوق‌العاده قشنگیه و واقعا از ایده‌های نویسنده خوشم اومد  با ذوق، توی یکی دو روز تمومش کردم 
حتی الان که دارم این یادداشت رو مینویسم دوباره همون حس ترس رو دارم و انگار بغض گلوم رو گرفته چون اون روزها برای همه مون روزهای سختی بود
      
133

23

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.