یادداشت الهه

الهه

الهه

دیروز

        در وهله‌ی اول سفر شب مرا به یاد «سفر به انتهای شب سلین» و «ناطور دشت» سلینجر انداخت. روزهای نوجوانی هومر و مشکلات و راه‌حل‌هایی که برایشان پیدا می‌کرد و عدم اطمینانی که در راه‌حل‌هایش احساس می‌کرد، همگی باعث تشدید این یادآوری‌ها می‌شد.
سفر شب مرا به تهرانی برد که در آن نزیسته‌ام، تهرانی که در آن «ایرما خوشگله» و «مهر هفتم» اکران می‌شد و بلیط آن به راحتی گیر نمی‌آمد. با قدم زدن‌های هومر من هم فضای تهران نزیسته‌ام را متصور می‌شدم و خودم را با او هم‌قدم می‌کردم. 
روزهای جوانی و اختلاف نظر با پدر، پدری که خودش در جوانی‌اش کتاب‌های زیادی خوانده و سراغ فلسفه رفته اما درکتاب‌خوانی پسرش احساس خطر می‌کند و کتاب‌های او را می‌سوزاند و به صادق هدایت می‌گوید «مرتیکه‌ی تریاکی». فضایی به‌شدت ایرانی و آشنا که بعد از این همه سال هنوز هم بسیاری از ما با آن مواجه‌ایم. هومر همان جوان جویای نامی است که با اطرافیانش فرق دارد و می‌خواهد فعالیت‌های مختلف ادبی و فرهنگی بکند اما سد راهش می‌شوند و او علایقش را با حفظ کردن نمایشنامه‌ها و تکرار آن‌ها با خودش و تطبیق دادن اتفاقات اطرافش با نمایشنامه‌ها ادامه می‌دهد. سفر شب سرشار از جوانی و شوخ‌طبعی‌های هومر است که تا انتهای داستان ما را با خود همراه می‌کند.
      
674

26

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.