یادداشت حلما سادات نیکبخت

        یادمه همین سال پیش این کتاب رو از کتابخونه ی مدرسه برداشتم سمت راست کتابخونه بود هنوز هم دلم می خواد به اون زمانی برگردم که داشتم این کتاب رو می خوندم. نمی دونم چرا ولی انگار این کتاب یار من بود تکه ای از قلبم شده بود.  هیچ وقت داستانی به این باحالی نخونده بودم شاید بگی رمان های کلاسیک که با حال نیستن قشنگن ! ولی اینطور نیست تا این کتاب رو نخونی متوجه منظورم نمیشی . وقتی می خوندمش موج کتاب من رو به اعماقش می برد، طوری که غرق کتاب شده بودم و انگار یکی از شخصیت های داستان بودم.  
نمی دونم ولی تو هر داستان و فیلمی که این ویژگی توش باشه برام خیلی واضح می شه، اینکه زندگی یک فرد رو از زمان نوزادی تا ازدواجش نشون میده. دقیقا مثل فراز و فرود های یک زندگی واقعی. نمی دونم چرا انگار همین ویژگی بود که باعث شده بود من غرق این کتاب بشوم. انگار زندگی یک فرد بود که واقعا وجود خارجی داشت و داشت برای من فراز و فرود های زندگیش رو تعریف می کرد. 
همه ی لحظات تلخش، لحظات تلخ زندگی های واقعی بود، اون لحظاتی که ناپدریش و خواهر ناپدریش خونه اونها رو به سلطه در آورده بودن و ناپدریش دائم اون رو به خاطر یاد نگرفتن درساش می زد انقدر که مادرش با گریه می گفت : خواهش می کنم این رو یاد بگیر تا نزننت !
وقتی به آخرای کتاب ها می رسم احساس می کنم نویسنده زودتر می خواد کتاب رو تموم کنه ( البته این نظر منه ) اما درا آخرای دیوید کاپر فیلد هنوز فراز و فرود ها ادامه داشت.
      
30

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.