یادداشت علیرضا فراهانی

        این‌گونه می‌نویسم که اولین کتاب غزلی که از شاعران جوان معاصر، دست گرفتم این کتاب بود، در مسافرتی دل‌چسب و پر خاطره، هنوز یادم هست که این کتاب رو در همان سفر بیش‌ از چهار بار خواندم

گفت ديده است مرا؛ این که كجا يادش نيست
همه چيزم شده و هيچ مرا يادش نيست

این ستاره به همه راه نشان می‌داده است
حال نوبت که رسیده‌ است به ما یادش نیست

قصه‌ام را همه خواندند، چگونه است كه او
خاطرات ِ من ِانگشت‌نما يادش نيست؟

بعد ِمن چند نفر كُشته، خدا می‌داند
آن قدر هست كه ديگر همه را يادش نيست

او كه در آينه در حيرت ِ نيم خودش است
نيمه‌ی ديگر خود را چه بسا يادش نيست

صحبت از کوچکی حادثه شد؛ در واقع
داشت می‌گفت مهم نیست مرا یادش نیست؛…

#کاظم_بهمنی
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.