یادداشت امیررضا سعیدینجات
1403/1/6
بسم الله تا آنجا که فهمیدم جلد سیزدهم ربطی به جریانات هریپاتر ندارد و در زمان پدر شدن او میگذرد. پس همینجا باید از سری هریپاتر و زیباییش، اعجاب انگیز بودنش، داستانگو بودنش، شخصیت پردازی دقیقش، غیرقابل پیش بینی بودن، سرحال بودن داستان تا انتها و همه فاکتورهای یک رمان جذاب و میخکوب کننده بودنش (و نه صرفاً یک فانتزی کامل) صحبت کنیم. مثل همه چیزهایی که به آن عادت میکنیم و یا خاصیت اعتیادآور بهمان میدهد، این مجموعه را هم گاهی آنقدر دوستش داری که نمیتوانی رهایش کنی و گاهی آنقدر مشغولت میکند که میخواهی زودتر تمام شود و به کارهایت برسی... آخر داستان مانند همه داستانهای روایتکننده تقابل خیر و شر با پیروزی نور و خیر تمام میشود اما مهم آن است که نویسنده چگونه تو را به سرانجام میرساند. کتاب آنقدر درگیرت میکند که علیرغم دانستن پایانش هر لحظه اتفاقات به درونت چنگ میکشد و متلاطمت میکند تا تمامش کنی... هریپاتر اتفاق ویژهای است که تا تجربهاش نکنید به هیچ وجه نمیتوانید دربارهاش صحبت کنید حتی اگر فیلمش را دیده باشید... اگر ذهنیت تان این است که این سبک و این نوع کتاب سخیف است و شأن شما نیست که چنین خزعبلاتی بخوانید باید عرض کنم سخت در اشتباهید، چرا که آدمی با چنین دیدگاهی (در گذشته) در حال نوشتن این متن است و امروز کاملاً از دیدگاه خود پشیمان است. هریپاتر بخش خاصی در ذهنم باز کرده است که بیشک نمیبندمش... آنهم فانتزی خوانی است. اما داستان یادگاران مرگ مربوط به سه شیء جادویی قدرتمند است که توسط مرگ ساخته شدهاند. یکی از آنها چوبدست قدرت یا اَبَر چوبدستی است و به مالک اصلی چوبدست، توانایی شکست دادن تمام چوبدستیهای دیگر را میدهد. دومی سنگ رستاخیز یا سنگ مرگ است، این سنگ تنها چیزی است که روح عزیزان درگذشته هر فرد را بازیابی میکند. و یادگار سوم شنل نامرئیکننده است. هر کسی که این شنل را داشته باشد میتواند از دید افراد پنهان بماند و نامرئی بشود. هری احساس میکند که راهحل شکست لردسیاه در دست داشتن این سه یادگار است اما... آخرین جمله هم اینکه خانم نویسنده تا آخر دست از سرمان برنمیدارد و مدام با گرههای عجیب در داستان، ما را به دنبال خود میکشد به علاوه با حل بعضی گرههای قدیمی نیز جلد پایانی را بیش از جلدهای دیگر غرق در هیجان کرده است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.