یادداشت نیما اکبرخانی

هیچ دوستی به جز کوهستان
        وقتی دیدم منتشر شد، وسط یه کتاب دیگه بودم. رها کردم و خریدم و دو روز هم طول کشید تا خواندم.
تکان دهنده، تلخ، دقیق با قلمی فوق العاده و رک و رو راست بهترین کلماتی‌ست که برای توصیف آنچه خواندم می توانم پیدا کنم.
روایت مردی که به دل اقیانوس می‌زند تا به سرزمین رویاهای خویش برسد و عجب سختی‌های سختی را پشت سر می‌گذارد. روایت خودش و هم‌قطارانش که همه مثل او خوش شانس نیستند و جا به جا و گاه به گاه در دل امواج مصیبت و بدبختی و ظلم گم می‌شوند.
از سوی دیگر توصیف شرایط زندان در مانوس بسیار عالی بود. مانوس زندانی مدرن است. ما با چیزی مثل گولاگ ماگادان یا آشویتس یا برگن بلسن طرف نیستیم، بلکه با نسخه‌ی تکامل یافته‌تر و بسیار کثیف‌تر مواجه می‌شویم.
نگهبانان از سر بیکاری نمی‌کشند صبر می‌کنند تا در روز اضطرار لبخند بزنند و بگویند متاسف هستند. فشار روانی ای را تحمیل می‌کنند تا ذره ذره انسان‌ها را خورد کنند یا به قول آقای بوچانی ببلعند و هضم کنند.
قطعا چنین جاهایی را مشتی انسان رذل و ترسو و کثیف می‌سازند و برایش نقشه‌ می‌کشند. همه‌ی مدت مطالعه به این فکر می‌کردم که چه می‌شود که انسانی به جایی برسد تا بخواهد چنین کارهایی را به عنوان شغل خود انتخاب کند و از این‌ راه امرار معاش کند؟ به پزشکان درمانگاه هم خیلی فکر کردم.
ای کاش دست آخر چند صفحه ای از پس از مانوس هم داشت و اینکه بدانیم چه شد که بوچانی از آنجا درآمد، چطور نوشت، چطور و چقدر دنبال ناشر گشت و حس و حالش روزی که جایزه گرفت و مورد تمجید منتقدین ادبی واقع شد چه بود. کتاب همانقدر که ناگهانی شروع شد، صاعقه وار هم به پایان رسید.
در کل کتاب خوبی ست با قلمی که خوب بلد است با کلمات جادو کند.
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.