یادداشت Boshra
1404/4/8
یه شخصیت فرعی توی این جلد بود به اسم محمد. پسری که به خاطر اینکه نمیتونست بین کفر و ایمان، بین جنگ و صلح، و کلا بین هر دوراهی ای، انتخاب کند و این عدم قطعیت دیوانه اش میکند. به قول کتاب یک شب چیزی، شاید ریسمانی در مغزش پاره میشود. ریسمان عقلش شاید. چه قدر همه ما شبیه محمدیم. به خاطر محمد و خواهرش خدیجه (فرزندان پالاز) و 5 صفحه ای که به سرگذشتشان اختصاص داشت یک ستاره اضافه تر به کتاب میدهم. نادر ابراهیمی اگر در تمام عمرش فقط همین 5 صفحه را نوشته بود هم از سر این دنیا زیاد بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.