یادداشت زهرا میکائیلی

وقتی موهای بابا فرار کردند
        بابا تعریف می‌کرد یکی از هم خوابگاهی‌هایش موهای زیادی داشت و دائم به موهایش ژل و انواع تقویتی‌ها و شامپوهای مختلف می‌زد. 
علیرغم تمام آن رسیدگی‌ها چند سال بعد همه‌ی موهای هم‌خوابگاهی سابق ریخته بودند و بابا با شامپوی تخم مرغی و موهای کم‌پشت، همان بود که بود.

حالا حکایت پدر این کتاب است. کسی که زیادی به موهایش ور می‌رود. دائم شانه‌شان می‌کند و بهشان می‌رسد. اما یک روزی موهایش از دستش خسته می‌شوند و می‌روند.
 تلاش‌های بامزه‌ی پدر برای گرفتن موهایش را با بچه‌ها بخوانید و بخندید.

داستانی مصور و بامزه برای ۹ سال به بالا.
      
14

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.