یادداشت Fatemeh Bahrani
13 ساعت پیش
سرکشی و روح عصیانگر هالی از اول داستان واسم مجذوب کننده بود. دوستش داشتم. درکش می¬کردم و می¬خواستم بیشتر ازش بفهمم. بیشتر حسش کنم. بشینم باهاش حرف بزنم بگم انقد این بازیگوشی¬ها و فرار کردنات رو می¬فهمم که نگو. واسم عجیب نبود که هر هفته بره به کسی که نمیدونه کیه توی زندان سر بزنه. به هرحال اون هالیه. این شیدایی و از این شاخه به اون شاخه پریدن، رژ زدن در هر حالتی، کاری می¬کرد که دلم بخواد زنانگیش رو بغل کنم. کاپوتی سوگ این زن رو هم خیلی خوب نشون داد. شبیه دیدن خیلی چیزها به فرد. ارجاع به سربازی و جنگ به نظرم از ترومن کاپوتی بعیده. و درخشان ترین لحظه. رها کردن گربه و بعد دنبالش گشتن. اینکه نمی¬دونی آیا چیزی در این دنیا برای تعلق داری یا نه؟ اینکه انقد راحت از بچه¬¬ی توی دلت بگذری اما با یک گربه نزدیکی بیشتری حس کنی، چیزیه که مختص هالیه. اما برم سراغ نویسنده. پرداخت داستان و شخصیت¬ها و شگفتی¬هایی که ایجاد می¬کرد رو دوست داشتم. اما به نظرم زیادی آمریکایی بود. بچه¬های سرخ¬پوست وحشی؟ کوتاه بیا ترومن کاپوتی. داری جامعه رو بازنمایی می¬کنی؟ منظورت چیه؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.