یادداشت مجتبی بنی‌اسدی

                رمانِ قدیمیِ مدرن

وقتی داستان تمام می‌شود، می‌فهمی جلال عجب اسمی گذاشته روی اثرش. چون دو شخصیت اصلی داستان از قلم، نان در می‌آورند. و باید این‌ها را گذاشت پای شخصیت‌پردازی‌های درجه یک آقاجلال که هنگام مطالعه، برای این دو نفر حسابی دل می‌سوزانی. گرچه از یکی‌شان نفرت داری و دیگری را دوست داری.
آل‌احمد در این رمان، به سبک قصه‌‌گویی قدیم، داستانش را شروع می‌کند؛ یعنی با یکی بود یکی نبود. لابه‌لای داستان هم صدای راوی شنیده می‌شود که مثلا می‌گوید: «جانم برایتان بگوید...» و گرچه پایان داستانش را هم به سبک قدیم با «کلاغه به خونش نرسید»، تمام می‌کند، اما من این داستان خطی را مدرن دیدم. باز هم از سبک قصه تعریف کردنش مثال بزنم: پایان داستان، تکلیف بیشتر شخصیت‌هایی که اسم‌شان را آورده بود را در دو صفحه مشخص کرد. جای‌جای داستان  هم با تعریف کردن وقایع، قصه را جلو می‌برد. اما در این داستان، استفاده از این سبک، برای جلال امتیاز است. چون آخر داستان معلوم می‌شود که راوی و نویسنده قصه، یک میرزابنویس قدیمی است.
ناگفته نماند، طرح مباحث اصولی و عقیدتی و عقلی، در گفت‌وگوها، هنر جلال است. مثالش موضوع شهید و امام زمان. هر که نداند، فکر می‌کند جلال این داستانی که در زمان‌های قدیم می‌گذرد، دهه شصت شمسی نوشته است.
یک بخش از دیالوگ‌ها:
شهادت دست ظلم را از جان و مال مردم کوتاه نمی‌کند، اما سلطه‌ی ظلم را از روح مردم می‌گیرد. مسلط به روح مردم، خاطره‌‌ی شهداست؛ و همین است بار امانت. مردم به سلطه‌ی ظلم تن می‌دهند اما روح نمی‌دهند.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.