یادداشت حنانه علی پور

خدای کشتار
        خب این کتاب رو خیلی مرزی سر زمان معین باشگاه تموم کردم🙂‍↔️. 
اول از همه از درصد شباهت بالای این کتاب و فیلم carnage ( کشتار ) تعجب کردم . ته تهش اسم پسر ها و والدین عوض شده بود و خیلی خوشحالم که فیلم رو قبل کتاب شروع کردم و یه نمای کلی بهم داد و کار صحنه سازی تو مغزمو راحت کرد . 

اول نمایشنامه ، با جمع شدن ۴ نفر سر یه کامپیوتر و گویا نوشتن یه متن قرارداد شروع میشه . 
حس من اول فیلم ( و تا حدی اول کتاب) این بود که پدر و مادر شاکی اومدن پیش دوتا وکیل تا متن شکایت رو براشون تنظیم کنه . ولی جالبی ماجرا اینجاست که متن رو والدین پسربچه ی آسیب دیده مینویسن و‌ تو‌ رو از میزان بالغ بودن و مدرن بودنشون متعجب میکنن. 
همه ی این ۴ نفر خوشحال و راضی به توافق رسیدن و فیلم ‌و داستان همین جا میتونه به پایان برسه. ولی ما از همون اول متوجه شدیم‌ که این رفتار ها ساختگیه و هر کدوم از دو طرف انتظار دارن طرف مقابل کوتاه بیاد و به «واقعیتی که تو ذهنشونه» ایمان بیاره.  
در طول داستان کم کم باور ها و‌ دید هر کدوم از این ۴ نفر از سطح اشاره و کنایه خارج میشه و خیلی علنی بیانش میکنن و سطح تنش به شدت بالا میره . تا اینجا ، احتمالا یه حس غرور و خوشحالی ریز مخاطب داستان رو در بر میگیره که از همون اول باور نکرده بود ۴ نفر بتونن «واقعا»  متمدنانه رفتار کنن. 
طبیعتا با اتفاقی که بین دو تا پسر افتاده، ابتدا این ۴ نفر به دو گروه پدر و مادر پسر آسیب دیده و پدر و مادر پسر آسیب زننده تقسیم میشن و استدلال میارن و بحث میکنن.
 ولی هر چقدر جلوتر میریم این دوئل بین این ۴ نفر جابجا میشه . دو تا زن در مقابل همسرانشون ، بین هر کدوم از زن و شوهر ها ، بین میشل و آنت و در نهایت آلن و ورونیک . کل داستان بگو مگوی این چهار نفره . 
در نهایت ساده شده ی این داستان میشه : با عینک من به ماجرا نگاه کن ؛ یا با کفشای من راه برو . که البته ممکنه واقعا با کفش کسی راه بریم ولی باز‌ هم نفهمیمش !
      
34

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.