یادداشت
1403/5/20
5.0
3
بازن که مینوشت او پیرِ کایه دو سینما بود. کسی که به قول سرژ دنی لکنت زبان داشت، شیفتهی حیوانات بود و در چهل سالگی از سرطان خون مرد. آندره بازن؛ «کسی که میدانست چگونه باید عشقش به سینما را قسمت کند» و به پرسش مغفولماندهای پاسخ دهد که در زیر آواری از تئوریهای فیلم مدفون شده بود: سینما چیست؟ برای بازن ــ که رئالیسم را رسالت سینما میپنداشت ــ عموماً فیلمها در جهان خودشان و نه در نظریههای از پیشتثبیتشده معنا داشتند. او برخلاف دیگرانی که پیش از او کوشیده بودند سر از کار سینما ــ این فریبندهترین اختراع قرن نوزدهمی بشر ــ دربیاورند، هرگز قصد نداشت که فیلمها را با نظریهها تطبیق دهد بلکه درست برعکس، تمام کوشش او برای تطبیق نسبی نظریهها با فیلمها بود. بهواقع سینما برای بازن از مسیر خود فیلمها میگذشت نه از فیلتر نظریهها. از این رو هرآنچه در نهایت از او به عنوان «نظریهی فیلم از نظر بازن» باقی ماند، از خلال نوشتههای پراکنده و مرکز گریزش بیرون کشیده شد. نوشتههایی که البته ایدهای مشترک همچون نخی نامرئی آنها را به هم متصل میکرد: سینما به منزلهی ماشینی که واقعیت را بازنمایی میکند. به چه طریق؟ بازن میگفت از طریق میزانسن و فوکوس عمیق و برداشت بلند؛ یعنی عملکردهایی که وحدت مکانی را همراه با تداوم زمان واقعی به سینما بازمیگردانند. این سبک، بازن را تهییج میکرد. سبکی که به واقعیت اجازه میداد بیواسطه در پیچیدهترین و مبهمترین صورتش فاش شود، آن هم بدون دستاویز قرار دادن عاملی بیرونی و اخلالگر همچون تدوین که هدفی جز گسیختنِ پیوستار زمان ــ مکان نداشت. و منظور بازن از رئالیسم همین بود: اشغال فضا در یک «زمان پیوسته» که نه قطع میشود نه از هم گسیخته میشود. برای نشان دادن واقعیت جاری، زمان باید بیوقفه ادامه پیدا کند. بازن نوشت که اگر سینما قادر است چنین صورتِ عریانی از واقعیت تولید کند، چرا ما باید بخواهیم انکارش کنیم؟ این رسالت سینماست. آیا ما را توانِ انکار «رسالت» هست؟
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.